«محمد یعقوبی» از «برهان» میگوید/ چرا «پاکدل» جایگزین «معادی» شد
![«محمد یعقوبی» از «برهان» میگوید/ چرا «پاکدل» جایگزین «معادی» شد](https://static1.namehnews.com/thumbnail/WVlMmYyMmIzN/Z16wE4UvYwwq6tR2EOJTejTxKx9DXqK3YfgsjFmQFUEqxj9CcAcsr3Bs2cue3t0ZsExF6rkFCxci7j_MFQFH4flV4nA237sux5JIMESgw4E,/WVlMmYyMmIzN.jpg)
پایگاه خبری تحلیلی نامه نیوز (namehnews.com) :
به گزارش نامه، فرق نمیکند «محمد یعقوبی» برای مجموعه «تئاترشهر» اجرایی را آماده میکند یا برای «تماشاخانه ایرانشهر» یا حتی «فرهنگسرای نیاوران»، مهم این است که او کارگردانی است که نبض تماشاگر تئاتر را میشناسد و متناسب با او اجراهایی را به صحنه میآورد. این روزها نمایش «برهان» به کارگردانی یعقوبی با بازی آیدا کیخایی، علی سرابی، مهدی پاکدل و بهنوش طباطبایی در فرهنگسرای نیاوران به صحنه رفته است. «شرق» او درباره برهان و اجرای نمایش در نیاوران سخن گفته است:
تا جایی که یادم هست «ماچیسمو» هم اثری اقتباسی بود.
ماچیسمو اقتباس از رمان بود، از رمان «کنسولافتخاری» نوشته گراهام گرین. ولی نمایش برهان را از نمایشنامهای به همین و بر اساس ترجمه «امیرحسینطاهری» بازنویسی کردهام.
البته من نتوانستم متن اصلی «دیوید اوبورن» را بخوانم، اما تا جایی که به نظرم آمد به دلیل شباهتهایی که این متن با آثار شما داشت؛ فکر میکنم این اجرا اقتباسی از آن کار نبوده و بیشتر برداشتی آزاد از نمایشنامه برهان بود؟
نه. اتفاقا در ساختار و رویدادها کاملا به متن اصلی وفادار ماندهام. حتی بازگشت به گذشتهها در خود نمایشنامه دیوید اوبورن هست. من در چارچوب ساختار دیوید اوبورن کار را بازنویسی کردم. کار سختی بود، اما شد. کاری که من کردم این بود که تبار شخصیتها را تغییر دادم. در نمایشنامه دیوید اوبورن شخصیتها آمریکایی هستند، من تبدیلش کردم به خانوادهای ایرانی در آمریکا و بر همین اساس لحن و جزییات زبانی شخصیتها هم باید تغییر میکرد. یک صحنه پیش از پایان متن اصلی را حذف کردهام و بخشی از دیالوگهای آن را آوردم در صحنه ششم. پایان نمایشنامه را هم عوض کردم. از پایان نمایشنامه دیوید اوبورن هیچ خوشم نمیآمد. به نظرم پایان سستی بود. حس میکردم زیادی خوشبینانه است، یک پایان بهزور خوشبینانه آمریکایی. اصلا به گمان من پایان نبود. من میخواستم پایان داشته باشد.
پایان نمایشنامه شما خیلی الاکلنگی است و به نظر میآید که در ذهن تماشاگران به پایان میرسد.
نمایشنامه اصلی را بخوانید. در شما این توقع را ایجاد میکند که لابد بعد از آن یک صحنه دیگر هم قرار است بخوانید. اصلا مجابتان نمیکند که نمایشنامه تمام شده.
چطور شد با توجه به متنهایی که همیشه آماده دارید یک نمایش اقتباسی را از یک نمایشنامهنویس دیگر به صحنه ببرید؟
البته من همیشه آمادگی دارم نمایشنامه نویسندهای دیگر را کار کنم. از نمایشنامه برهان خوشم میآمد که اجرایش کردم. در ضمن سال گذشته اعلام کردم که میخواهم نمایشنامه «اسفلالسافلین» از «نغمه ثمینی» را کار کنم ولی تا امروز که نشد. من نمایشنامه نغمه را همراه برهان و نمایشنامهای از خودم به نام «ماه در آب» به شورای نظارت دادم و گفتم که میخواهم هر سه نمایشنامه را در سالنهای مختلف کار کنم. اولین نمایشنامهای که تصویب شد برهان بود. به نظر شما این معنایش چیست؟ اسفل السافلین و ماه در آب هم خوشبختانه بعدتر شفاهی و البته با شرط و شروط تصویب شدند؛ اما هنوز قراردادی با جایی نبستهام. ولی برهان بیشرط و شروط تصویب شد و من با نیاوران قرارداد بستم و مطمئن شدم که در این سالن نیاوران اجرا خواهم رفت. بعد از اجرای «نوشتن در تاریکی» در سال 89 و دردسرها و بازبینیهای پیدرپی مطمئن شدم گرفتن مجوز برای اجرای متنهای خودم کار توانفرسایی است. تصمیم گرفتم نمایشهایی را که سالهای گذشته اجرا کرده بودم دوباره اجرا کنم با این امید که اجرا شدهاند و مشکل نظارتی برای اجرای دوباره نخواهند داشت. از سه نمایشنامه خشکسالی و دروغ، یک دقیقه سکوت و نوشتن در تاریکی. فقط خشکسالی و دروغ را مجوز دادند و این را هم میدانید که پس از یک هفته استقبال بینظیر تماشاگران توقیف موقت خشکسالی و دروغ باعث شد اجرای این نمایش در شیراز هم با وجود داشتن مجوز ناممکن شود. هیچ خسارتی هم که ندادند. در چنین وضعیتی چرا نمایشنامهای جدید بنویسم؟ ناامید نیستم، واقعبینم. اگر مسوولان غیر از این نظری دارند همین الان مجوز اجرای خشکسالی و دروغ را بدهند. این را میدانم که مشکل خشکسالی و دروغ از شورای نظارت نبود چون این شورا به نمایش ما مجوز داده بود. بههرحال یکی از دلایل رو آوردن به اجرای نمایشنامه برهان این بود. البته از اولین باری که این نمایش را خواندم دلم میخواست فرصتی پیدا کنم که آن را به صحنه ببرم. اما من وقتی سراغ نمایشنامههایی غیر از آثار خودم میروم که برای اجرای نمایشنامههای خودم احساس ناامنی میکنم. آنجاست که میروم سراغ نمایشنامههای دلخواهم از دیگران. یعنی من همیشه برای چند کار بعدیم برنامهریزی میکنم. این کاری است که همه باید انجام دهیم. مثل شطرنج بازی که باید چند حرکت بعدی را پیشبینی کند. بنابراین برهان یکی از انتخابهای چندین ساله من بود. این راه تازه من برای اجرای تئاتر است. نمایشی را که دوست دارم به شورای نظارت میدهم و بعد از تصویب اگر قابل بازنویسی باشد بازنویسیاش میکنم مثل برهان. بازنویسی و تبدیل نمایشنامه خارجی را به اجرای بیتغییر آن ترجیح میدهم چون برای تماشاگر دلنشینتر است. خودم هم اندکی میل نوشتنم ارضا میشود. بعضی متنها را شاید نشود ایرانی کرد، ولی برهان را میشد. من با این فرض پیش رفتم که اگر دیوید اوبورن ایرانیتبار بود که در آمریکا زندگی میکرد لابد درباره تبارش مینوشت.
نمایش برهان خیلی سرراست است. جوری که اگر اسم دیوید اوبورن را نبینیم گمان میکنیم اثری از خود شماست. سبک نمایشش خیلی به شما نزدیک است و نگاه اجتماعی ظریف و روابط میان آدمها را میشود در آن دید. همه کارهای دیوید اوبورن اینجوری است یا همین یک کار؟
تنها متنی که من از دیوید اوبورن میشناسم همین برهان است. قبل از اینکه ترجمه بشود متن انگلیسی آن را خوانده بودم. به گمانم سال 1380 در روزنامهها خبر کوتاهی درباره این نمایشنامه خوانده بودم و اینکه جایزه پولیزر گرفته است. همان زمان دربارهاش کنجکاو شدم. تا اینکه متن اصلی و انگلیسی آن را آیدین کیخایی از کانادا برایم فرستاد. خواندمش و خوشم آمد. فیلمی هم براساس آن ساخته شد که یکی، دو سال بعد دیدمش و بیشتر خوشم آمد. به این فکر بودم با یکی از دوستان روزی ترجمهاش کنم که امیرحسین طاهری با ترجمهاش کارم را آسان کرد. این بار به زبان فارسی برهان را خواندم و دیگر مجاب شدم کارش کنم.
به خاطر همین نزدیکی به کارهای خودتان بود؟
یکی از مهمترین وضعیتهای نمایشی در برهان «غم از دست دادن» است. من نوشتن درباره این وضعیت را خیلی دوست دارم و در کارهایم جسته گریخته به این مضمون اشاره کردهام.
شخصیتها هم بهجز «پروفسور شایگان» شبیه آدمهای نمایشهای شما هستند. نقش آقای «پاکدل» برای من آشنا بود. شبیهاش را در کارهای قبلی شما دیده بودم. مثل «آرش» خشکسالی و دروغ بود.
شاید بخشیاش به خاطر این بود که در بازنویسی نقش را تا حدودی از جنس خودم کردم. مثلا متن دیوید اوبورن اصلا اینقدر که شما در کار ما میبینید شوخی ندارد. نمایشنامهای کاملا جدی است. اما نمایشنامه بدون شوخطبعی به نظرم نمایشنامهای ناقص است. مثلا شخصیت هارولد در نمایش اوبورن اصلا آدم شوخطبع و اهل خندهای نیست و بسیار جدی است. اما برای من جالب بود که این شخصیت را طناز نشان بدهم. همینکه نام این شخصیت را هارولد درویشیان کردهام بامزه و خندهدار شده.
این همان طنز ظریفی است که در همه کارهای شما وجود دارد. یعنی در عین تلخی یک جور طنز ظریف در کارهای شما به چشم میخورد.
مثلا صحنه «سوفی ژرمین» در نمایشنامه اصلی به این خندهداری نیست که میبینید. کاترین و هارولد در این صحنه در نمایشنامه اصلی در حال بوسیدن همدیگرند. این را که نمیشد اجرا کرد. پس من سعی کردم جوری بنویسم که هم قابل اجرا باشد و هم تماشاگر به خاطر چیزی که اجازه ندارد ببیند رنج نبرد، بخندد. این را هم بگویم که من زمانی این صحنه را بازنویسی کردم که هنوز «مهدی پاکدل» به گروه اضافه نشده بود و پیمانمعادی این نقش را تمرین میکرد. بازیگرها خیلی نگران این صحنه بودند. چون همانطور که گفتم این صحنه در نمایشنامه اصلی خیلی جدی بود و اجرانشدنی. وقتی بازیگرها صحنه یک و دو را تمرین میکردند من داشتم صحنه سوفی ژرمین را مینوشتم. با اینکه میدانستند قرار نیست متن اصلی را بازی کنند ولی نگران وجود این صحنه در کار بودند، میگفتند صحنه خستهکنندهای است. ولی وقتی متن بازنویسیشدهام را خواندند کلی خندیدند. نخستین واکنش بازیگران به نوشتههایم خیلی برایم تعیینکننده است. آن روز مطمئن شدم صحنه سوفی ژرمین خوب شده. این را هم بگویم که صحنههای دیوید اوبورن اصلا اسم ندارد و مثل بیشتر نمایشنامهها به پرده و چند صحنه تقسیم شده. اما من دلم میخواهد صحنهها اسم داشته باشند.
چقدر این موقعیتها از متن بود و چقدر بداهه در کار اضافه شده بود؟
بداهه در کار خیلی کم است. من از بداهه بازیگران خیلی کم در نمایشنامه استفاده میکنم.
این به خصلت کارگردان و نویسنده بودن شما برنمیگردد؟
شاید همین باشد. اما کمی هم ریشه در دلخوری من از بازیگران گروهی دارد که سالها پیش در دهه 70 با آنان کار میکردم، بازیگران گروه تئاتر امروز. زمستان 66 اولین نمایشنامه من بود که با آنان کار کردم. از وقتی یادم هست تا نمایشنامهای را تمام نکنم به کسی نمیدهم که بخواند. حتی وقتی که من را به عنوان نمایشنامهنویس نمیشناختند، باید متنی را تمام میکردم تا به دیگران بدهم. البته همیشه بعد از آن بارها و بارها بازنویسی میکنم ولی تا وقتی نمایشنامه شروع، بدنه و پایان نداشته باشد نمیدهم کسی بخواند. یادم است وقتی زمستان 66 موفق شد زمزمههایی میشنیدم که برخی بازیگران خود را در نوشتن زمستان 66 سهیم میدانند. این موضوع خیلی برایم ناخوشایند بود. دلم میخواست قانع باشند که بازیگرند و بفهمند که بازیگر اگر دو تا دیالوگ خوب و بجا گفت به این معنی نیست که نمایشنامه را نوشته است. این پچپچهها خیلی تاثیر بدی در من داشت. در آن زمان من کمی توجه به دیالوگهای بداهه داشتم. مثلا در همین زمستان 66 یک دیالوگی را «امیر جعفری» گفت که هنوز هم در نمایشنامه هست. حذفش نکردم چون یادم نیست «امیر جعفری» درباره نوشتن زمستان 66 ادعایی کرده باشد. بداهه دیگران را از نمایشنامه حذف کردم. اما از این جمله امیر جعفری خوشم میآمد. وقتی ناهید میخواهد در ظرفی شیشهای را باز کند، نمیتواند. از شوهرش میخواهد که در آن را باز کند. ناهید میگوید: در این رو باز کن. زورم نمیرسه. امیر یک روز سر تمرین بداهه گفت: «آره، تو زورت فقط به من میرسه.» خیلی حاضرجوابی خوبی بود. این جمله امیر هنوز در نمایشنامه چاپشده هست. یادگاری از اوست. اما بعد از شنیدن آن پچپچهها به این نتیجه رسیدم که از نوشتن دیالوگهای بداهه بازیگران پرهیز کنم. از اجرای نمایش زمستان 66 تربیت شدم که یکی، دو دیالوگ بداهه حتی زیبا و بجای بازیگران را هم در کار وارد نکنم تا پچپچههایی نشنوم که دلخورم کند. حالا چه بشود که از بداهه بازیگران در کار استفاده کنم. یعنی حتی در این کار یادم نیست. اگر هم بداهههایی میگویند در نمایشنامه وارد نمیکنم.
یعنی بازیگران عین متن اجرا میکنند؟
بله. بعضی دیالوگهای کار ممکن است بداهه به نظر برسد، دلیلش این است که من به این شیوه دیالوگنویسی علاقه دارم. اما اگر هم بازیگری بداهه چیزی بگوید که احساس کنم ضرری برای کار نیست، میگذارم بگوید، ولی در نمایشنامه وارد نمیکنم. مثلا «علی سرابی» در همین برهان در صحنه چنین گفت زرتشت میگوید: ما الکمان را آویختیم. من این را وارد نمایشنامه نکردم. دیالوگ جالبی است و من فکر میکنم علی این را دوست دارد بگوید، بیربط به شخصیت هم نیست. اجازه میدهم بگوید. ولی این اجازه معنایش این نیست که در نمایشنامه وارد کنم. اگر درباره دیالوگ بداههها شک داشته باشم، به واکنش تماشاگران توجه میکنم. با واکنش تماشاگران میفهمم دیالوگ خوبی است یا نه. اگر خودم حس کنم بد است یا اگر با واکنش تماشاگران بفهمم بداهه نابجایی است از بازیگر میخواهم دیگر نگوید.
در مورد شخصیت پروفسور شایگان صحبتهای زیادی وجود دارد. اینکه گفته میشود شباهتهایی با استاد «سمندریان» دارد. اما از آن طرف میشود شباهتهایی بین این شخصیت با دکتر داریوش شایگان پیدا کرد که اتفاقا همنام و قیافه این شایگان است. چطور این اسم و گریم سنگین را برای کار انتخاب کردید؟
نه، قرار نبوده این شخصیت شبیه دکتر شایگان باشد. چون اگر حدس میزدم ممکن است «داریوش شایگان» تداعی شود نام شخصیت را عوض میکردم. به همین آسانی به همین خوشمزگی. و اما درباره استاد سمندریان. زمانی که من این نمایشنامه را بازنویسی میکردم ابدا به استاد سمندریان و اینکه نقش شبیه او باشد فکر نمیکردم. حتی روزهای اول تمرین هنوز به فکر بازی بر اساس شخصیت استاد سمندریان نبودیم. اما مدتی بعد چون علی سرابی قرار بود خیلی مسنتر از سن خودش را بازی کند و باید باورپذیر بازی میکرد؛ با اینکه من نگران بودم اصلا علی این نقش را بازی کند، قرار بود بازیگر دیگری این نقش را بازی کند. آن بازیگر نشد و علی از من خواست فرصتی برای بازی در این نقش به او بدهم. من در ماچیسمو هم به علی فرصت بازی در سن بالاتر از سن خودش داده بودم. ولی سن نقش در برهان بالاتر از سن ماچیسمو بود و من نگران بودم علی نتواند. وقتی تمرین را شروع کردیم دیدم خوب از پسش برمیآید. مدتی از تمرین گذشته بود که این پیشنهاد را به او دادم. برای اینکه بازیگر بتواند نقشی دو برابر سن خود بازی کند باید یک معیار واقعی داشته باشد. با خودم گفتم اگر معیاری باشد که من نشناسم به دردم نمیخورد، چون کمک و پیشنهادی نمیتوانم به او بکنم. باید یکی میبود که هر دو هم من و هم بازیگر به اندازه کافی بشناسیمش. یک روز به او گفتم: آقای سمندریان چطور است؟ البته قرار نبود ادای استاد سمندریان را در بیاورد. قرار نیست تماشاگر بیاید و بگوید چه خوب ادای استاد سمندریان را درمیآورد. هدف معیار قرار دادن تکنیک گفتار و اندکی رفتار استاد سمندریان برای باورپذیر کردن نقش بود. دیگر اینکه این شخصیت در نمایش باید دوستداشتنی باشد. از سوی دیگر تداعی استاد سمندریان با مضمون مهم این نمایشنامه (غم از دست دادن) هماهنگ بود. کسانی که میشناسندش، اگر جلوهای از شخصیت دوستداشتنی استاد سمندریان را در بازی علی سرابی ببیند، غم از دست دادن را بیشتر احساس میکنند. وقتی قرار ما شد آقای سمندریان معیار باشد من آمدم و چند دیالوگ اضافه کردم که پیش از آن در نمایشنامه نبود. یکی از این دیالوگها شوخی استاد بود که وقتی در خیابان میدیدمش و میگفتم خیلی خوشحالم که دیدمتان، استاد میگفت: خوشحال باش. اولین باری که این پاسخ شوخطبعانه را از ایشان شنیدم، آنقدر خوشم آمد که به ذهن سپردم تا روزی در نمایشنامهای بنویسمش. هیچ فکر نمیکردم این جمله را روزی در نمایشنامهای از دیوید اوبورن وارد کنم.
علی سرابی در چند کار آخر شما بازی کرده است. به نظر میرسد که بعد از نوشتن در تاریکی به یکجور تکرار افتاده است. شاید هم باید بگویم در صحنه شکل دیگری به نظر میرسد. شاید هم، چون در کارهایی چون نوشتن در تاریکی و خشکسالی و دروغ سال 88 خیلی خوب بازی کرد توقع ما از بازیاش بیشتر باشد؟
نظر تماشاگران درباره بازی علی در برهان، صفر و صد است. بیشتر صد و برخی هم صفر. من نظرهای خیلی مثبتی درباره بازی او در برهان خواندهام و برخی هم با بازیاش مثل شما ارتباط برقرار نکردهاند. ما دفتری داریم که مردم در آن نظرشان را بعد از تماشای نمایش یادداشت میکنند. بعضیها که پیش از این بازیهای علی را ندیدهاند خیلی از بازی او تعریف نوشتهاند. تماشاگری داشتیم که از بچههای پشت صحنه اسم علی را پرسیده و در دفترش نوشته که کارهای بعدیاش را ببیند. این آدم اولین باری است که علی سرابی را دیده پس علی توانسته مجابکننده بازی کند و در کارش موفق است. به هرحال شما به عنوان تماشاگری که چندین کار از او دیدید اگر این تلقی را دارید به گمانم علی سرابی باید این اظهارنظر شما را بخواند و فکر کند چه اتفاقی در کارش افتاده است.
اما این را به صراحت میگویم که واقعا برای نقش خودش زحمت میکشد. سعی دارد خودش را بینظیر کند. البته این نقش قابل مقایسه با نقشش در نوشتن در تاریکی نیست. شاید شما از بازی تیپیکال خوشتان نمیآید ولی علی برای بازی در نقشی دو برابر سن خود ناگزیر است مقداری تیپیکال بازی کند. گفتم مقداری تیپیکال، چون میبینم که علی تلاش میکند با رعایت جزییات در بازیگری تیپ را به شخصیت تبدیل کند. بنابراین به گمانم همانطور که گفتید شما توقعتان از بازی علی سرابی بالا رفته است. البته این دامنگیر همه کسانی است که در عرصه خودشان خیلی خوب ظاهر میشوند.
ولی بقیه بازیگران خوب هستند؛ اما بازیگری که بازیاش توی چشم میآمد به نظر من آیدا کیخایی بود. نه چون در همه صحنهها هست. چون واقعا کاملا آدم را با بازیاش تحت تاثیر قرار میدهد. این یک بخشیاش شاید به این دلیل باشد که شما با آیدا زندگی میکنید، این نقشها را دارید برای او مینویسید. اما این یک دلیل است باید دلایل دیگری هم داشته باشد که اینقدر پیشرفت کرده است.
خوشحالم که از شما هم میشنوم. من هم که شاید به بازی او عادت کردهام چون با او زندگی میکنم تغییر و پیشرفت آیدا را میفهمم. آیدا در برهان خیلی خوب بازی میکند. دلیلش این است که به کارش، به حرفهاش اعتقاد دارد و عشق میورزد. من میبینم که چقدر وقت برای نقشش میگذارد. در خشکسالی و دروغ کسانی که بازی او را هم در اجرای سال 88 هم اجرای سال 90 دیده بودند، میگفتند در سال 90 خیلی بهتر از سال 88 بوده است. اما بازی تاثیرگذار آیدا در برهان دلیل دیگری هم دارد. آیدا مضمون مهم این نمایش «غم از دست دادن» را عمیقا درک کرده است.
اتفاقا من هم میخواستم اشاره کنم که به نظر میرسد از دست دادن پدرش در سالجاری شبیه اتفاقی است که برای نقش کتایون در برهان میافتد و برای همین با او احساس نزدیکی میکند؟
دقیقا. آیدا کاملا وضعیت روحی کتایون را میفهمد. میداند کتایون چه حسی دارد، میداند چطور بازیاش کند. دلیلهای انتخاب نمایشنامه برهان را برای اجرا گفتم، آخرین دلیل را هم اضافه کنم: برهان را کار کردم چون خودم و آیدا نیاز داشتیم کارش کنیم. با درگذشت پدر آیدا گمان میکردم این نمایش میتواند تسلیدهنده او باشد و رهایش کند. کاملا موافقم که آیدا خوب از پس نقشش برآمده است. و همانطور که گفتید مهدی پاکدل هم نقشش را درست بازی میکند. میدانید که قرار بود پیمان معادی این نقش را بازی کند. وقتی مهدی وارد کار شد من نمایشنامه را مطابق ویژگیهای او بازنویسی کردم. و اما تنها کسی که من پیش از این تجربه کار با او را نداشتم، بهنوش طباطبایی است که از بودنش در این کار خیلی راضیام. تماشاگران هم بازیاش را در برهان تحسین میکنند. هوهوبا نام اولین صحنهای است که بهنوش در برهان بازی میکند. من این صحنه را برای بازی باران کوثری نوشته بودم، ولی وقتی بهنوش وارد شد جور دیگری این صحنه را بازی کرد و مرا واداشت متناسب با او همان صحنه را تغییر دهم و صحنههای دیگر را با تصور بازی او بازنویسی کردم. یادم است روزهای اول تمرین وقتی بازیگران صحنه دوم نمایشنامه اصلی دیوید اوبورن را خواندند، صحنهای جدی و عصبی بود. من با چاشنی طنز این فضای عصبی را اندکی شکستم. هنوز آن زمان باران کوثری بازی میکرد. بعد بهنوش آمد و دیالوگها را به شیوه خودش گفت. باران یک جور دیالوگها را بازی میکرد که خوب بود؛ بهنوش یک جور دیگر خوب. این جذابیت تئاتر است.
اشاره کردید به باران کوثری و پیمان معادی. این کار وقتی شروع شد با اسم این دو نفر بود؛ اما یک باره هر دوی اینها از کار رفتند و قرار شد مهدی پاکدل و بهنوش طباطبایی بازی کنند. اما چطور شد که پیمان معادی از این کار رفت؟
پیمان برای بازی در یک فیلم به خارج از کشور رفت. گفت که سعی میکند زود برگردد اما نشد. پروژهای که در آن بازی میکرد طول کشید و ما هم با فرهنگسرا قرارداد داشتیم و نمیتوانستیم بیشتر منتظر بمانیم.
چرا این کار در نیاوران اجرا شد؟ به نظر سالن خوبی نمیآید و مناسب کار شما نیست از یک طرف و از طرف دیگر اینکه اینجا خیلی تماشاگر ندارد. البته اسم شما و بازیگرانتان خودبهخود تماشاگر هم میآورد. میدانم که تماشاگران بسیاری این کار را دیدهاند.
تئاترشهر یک مصوبه داشت که من وقتی در شورای هنری تئاترشهر بودم تصویب شد. من با این مصوبه مخالف بودم ولی به هرحال رای آورد. طبق این مصوبه قرار بر این بود اگر کسی سال 90 در تئاترشهر اجرا کرده در سال 91 به او فرصت اجرا داده نشود. گرچه چندان پایبندی به این مصوبه ندیدم ولی به سهم خودم صلاح دانستم برای اجرا در سال 91 درخواست اجرا به تئاترشهر ندهم.
دقیقا به نظر میآید که فقط شما به این مصوبه عمل کردید؟
من باید به این مصوبه احترام میگذاشتم چون این مصوبه غیرحرفهای در دوران حضور من در شورای هنری تصویب شد. از طرف دیگر تعداد اجراهای ایرانشهر هم کم بود. یک گروه نمیتواند با 30 اجرا و بدون کمک دولتی روی پای خود بایستد، امیدی هم نداشتم هیچ کمکی از شورای حمایت شامل حال ما بشود. نیاوران را برای اجرا انتخاب کردم با این امید که کمتر کسی درخواست اجرا در آن دارد و میتوان دستکم 50 روز در آن اجرا کرد. اقرار میکنم که نگران بودم کارمان کمتماشاگر باشد. خطر کردم و حاضرم بودم خطر کنم ولی برای رعایت آن مصوبه غیرحرفهای به تئاترشهر درخواست اجرا ندهم و به 30 اجرا در ایرانشهر بدون کمک دولتی هم که راضی نبودم. از بازیگرانم ممنونم که شجاعانه همراهیام کردند و خطر را به جان خریدند. با خودم گفتم تماشاگری که هوادار کارهای گروه ما باشد لابد تا اینجا هم خواهد آمد و اگر کارمان خوب باشد وصفش دهانبهدهان خواهد چرخید و مردم منطقه شمیرانات هم برای تماشای کارمان خواهند آمد. خوشبختانه همینطور شد و از شب اول تا امروز سالن ما پر بوده. سالن فرهنگسرا هم اگر دستی به سر و رویش بکشند، سالن خوبی خواهد شد. گویا مشکل امکانات نوری دارد که امیدوارم درست شود. لابد این فقر نور دلیلش تداوم نداشتن تئاتر در این سالن است. امیدوارم از این به بعد در این سالن مدام تئاتر اجرا شود تا مشکلاتش پیدا و حل شود.
دیدگاه تان را بنویسید