«کیانوش عیاری» بالاخره سکوتش را شکست/ گروهی سینما را قرق کردهاند/ ما خار چشم نیستیم
![«کیانوش عیاری» بالاخره سکوتش را شکست/ گروهی سینما را قرق کردهاند/ ما خار چشم نیستیم](https://static1.namehnews.com/thumbnail/WE5MzhiODc4O/Z16wE4UvYwwq6tR2EOJTejTxKx9DXqK3YfgsjFmQFUEqxj9CcAcsr3Bs2cue3t0ZsExF6rkFCxci7j_MFQFH4flV4nA237sux5JIMESgw4E,/WE5MzhiODc4O.jpg)
پایگاه خبری تحلیلی نامه نیوز (namehnews.com) :
به گزارش نامه، «کیانوش عیاری» یکی از پرافتخارترین سینماگران ایرانی است که پس از حاشیههای شکل گرفته پیرامون «خانه پدری» سکوت کرد و سوالهای خبرنگاران را بیپاسخ گذاشت. بعد از گذشت چند ماه، عیاری سکوتش را شکست و به سوالات پاسخ داد. آنچه در زیر میخوانید گفتوگوی «شرق» با عیاری است:
فیلم «خانه پدری» چگونه سر از جشنواره ونیز درآورد؟ مگر مشکل پروانه نمایش فیلم حل شده است؟
حدس میزدم با این سوال شروع کنی. باید قدری مشروح توضیح بدهم. سالهاست با «امیر نادری» فیلمساز برجسته کشورمان ارتباط تلفنی دارم. او محبوب من است و بخش مهمی از فونداسیون سینمای ایران فیلمهای «خداحافظ رفیق» و «تنگنا» هستند. یکبار در یکی از گپهای تلفنی اظهار علاقه کرد فیلم «خانه پدری» را ببیند. چند ماه بعد به واسطه مسافری یک نسخه DVD فیلم را برای او فرستادم. فیلم را دید و پسندید. چند ماه بعد، اوایل مرداد امسال با من تماس گرفت. این بار از «توکیو» بود. تبریک گفت. فکر کردم این تبریک تولدم است. گفتم: چند ماهی گذشته. گفت: این تبریک پذیرفته شدن فیلم «خانه پدری» در بخش افقهای جشنواره ونیز است. فکر کردم مثل همیشه شوخی میکند. اما گفت داور همین بخش جشنواره است و فیلم را برای مدیران جشنواره فرستاده و آنها هم انتخابش کردهاند. «امیر نادری» میدانست فیلم پروانه نمایش ندارد. اما یقین داشت با انتخاب آن در ونیز مدیران سینمایی ایران نگاه دیگری خواهند داشت و شرایط صدور پروانه نمایش برای فیلم را به وجود میآورند و اضافه کرد در صورت نیاز، خودش با مدیران تلفنی صحبت خواهد کرد. کات. کسانی که با امیر نادری آشنایی دارند این تکیهکلام جذاب او را میشناسند که وقتی میگوید: کات، یعنی بحث را ادامه ندهیم، یا حرف روی حرف من نباشد، یا این تصمیمگیری کاملا درست است و چه میدانم، شاید هم یعنی، خفه!
دو روز بعد کنفرانس مطبوعاتی «آلبرتو باربرا» مدیر جشنواره ونیز در «رم» برگزار شد و نام فیلم «خانه پدری» هم رسما اعلام شد. نمیتوان گفت از شنیدن این خبر ناراحت شدم. به هر حال انتخاب یا عدم انتخاب یک فیلم در جشنواره با قواره و هیبت ونیز برای هر فیلمسازی در هر کجای دنیا، حتی یک فیلمساز نیویورکنشین، اگر آرزو هم نباشد، لااقل نشانه خوبی از کیفیت اثرش است. فکر کردم با انتخاب فیلم برای نمایش در ونیز شاید امید برای حل مشکلات آن در سازمان سینمایی کشور بیشتر شود. 48 ساعت بعد، روز شنبه پنجم مرداد به دفتر آقای «جواد شمقدری» - مدیر سازمان سینمایی کشور- رفتم. بیآنکه وقتی برای ملاقات داشته باشم. ایشان با خوشرویی، پذیرایم شد. ماجرای عرضه فیلم توسط «امیر نادری» به جشنواره ونیز را تعریف کردم و آقای شمقدری با خوشخلقی صادقانهای گفتند: امیر نادری مثل خودت خوزستانی است و خوزستانیها هم گرم و مهربان هستند. او خواسته مثل یک برادر بزرگتر یا یک دوست برای شما کاری بکند و طبیعی است که از فیلم خوشش آمده و چون داور ونیز هم بوده از فرصت استفاده کرده و فیلم را برای آنها ارسال کرده است.
در تمامی لحظاتی که آقای شمقدری درباره اقدام امیر نادری صحبت میکردند جز خوشبینی و مثبتاندیشی، نشان دیگری نمیدیدم. قطعا این حق برای ایشان محفوظ بود که نگاه بدبینانهای نسبت به حرفهای من داشته باشند. که اگر چنین بود میباید رگههایی از بدبینی را در واکنش ایشان میدیدم، که البته هرگز ندیدم و این برایم ارزشمند بود. نگران بیرون کشیدن فیلم از جشنواره ونیز بودم. یقین داشتم واکنشها را برمیانگیزد و ابعاد آن گستردهتر میشود و سر از جاهایی در میآورد که ارزش ندارد. با طرح این نگرانی، آقای شمقدری مساله تحریم جشنواره را مطرح کردند. بهرغم اینکه سروصدای رسانهای چنین تحریمی به سود فیلم بود آن را تایید نکردم. آقای شمقدری با همان لحن دوستانه و صدالبته صادقانه گفتند: شما مجبور نیستید تحریم جشنواره ونیز را تایید کنید. حتی میتوانید در رسانهها مخالفت کنید. ما از طرف خودمان این حرف را مطرح میکنیم.
از این خیرخواهی خوشمآمد و به دلم نشست. در ادامه صحبتها، آقای شمقدری خواست تا فیلم «خانه پدری» را در سه اندازه اصلاح کنم. اولی با اصلاح کمتر، دومی با اصلاحی بیش از اولی و سومی با اصلاحی بیش از آن دو؛ و تاکید کردند این سه اندازه، در سه نسخه به سرعت، ظرف دو تا سه روز آینده آماده شوند، چون وقت زیادی نداریم. توجه کنید به کلمه «نداریم» آقای شمقدری نگفتند «وقت زیادی نیست» یا «شما وقت زیادی ندارید» گفتند «وقت زیادی نداریم» ایشان خود را بخشی از این اتفاق میدانستند. احتمالا احساس میکردند حضور یک فیلم ایرانی در جشنوارهای به آن اهمیت، خواسته خودشان است. امیدوار بودند با کپی کمتر اصلاح شده بتوان شورا را متقاعد به صدور پروانه نمایش کرد.
هنگام تشکر و خداحافظی و خروج از دفتر، باز هم تاکید کردند که حتما تا دو سه روز آینده این کار انجام شود که انجام هم شد. تا دو هفته در انتظار اظهارنظری در این ارتباط ماندم و دست آخر از سر یاس با امیر نادری تماس گرفتم و مسیر طی شده را برای او تعریف کردم. تاکید کردم چون پاسخی عایدم نشده شما با مدیر جشنواره ونیز صحبت کنید تا فیلم از جشنواره بیرون کشیده شود. امیر نادری به شدت مخالفت کرد و شماره تلفن آقای شمقدری را خواست تا خود تماس بگیرد. او قصد داشت خودش مستقیما با آقای شمقدری صحبت کند و با گفتن کات بحث را تمام کرد. و البته سه روز بعد تماس گرفت و گفت: «آلبرتو باربرا» گفته تحت هیچ شرایطی وقتی نام فیلمی اعلام شود از جشنواره کنار گذاشته نخواهد شد. این ضابطه و قانون جشنواره است و تغییرناپذیر است. به این ترتیب خروج فیلم «خانه پدری» از برنامههای جشنواره منتفی شد و سه روز بعد هم ونیز بهطور رسمی اعلام کرد هیچ فیلمی از جشنواره کنار گذاشته نمیشود.
فیلم چه داستانی را روایت میکند؟ آن حادثه که همه از آن صحبت میکنند چیست؟ مگر قرار است تماشاگر با چه حادثه نامتعارفی روبهرو شود؟ قدری ما را به «خانه پدری» ببرید تا بفهمیم در آن چه میگذرد؟
فیلم «خانه پدری» قتل دختری را به دست پدرش روایت میکند. آغاز فیلم به حدود 80 سال پیش باز میگردد. به زمانی که جامعه ریختی سنتی دارد. حرفه اغلب مردان به نحوی تنیده در بازار است. همان بازار سنتی. بازاری که هماکنون هم پرچمدار سنتهاست. در آن روزگاران، زنان در حریمخانهها روزگار میگذراندند بیآنکه فعالیتی در بیرون از خانه داشته باشند. در آن سالها جامعه شهری ایران به تدریج در حال پوست انداختن است. با وجود مدرن شدن گوشههایی از جامعه و به قول بعضیها، تجدد بیپشتوانه فرهنگی، هنوز آن باورهای سنتی و گاه پوسیده در زیرپوست تهرانی که میخواهد مدرن باشد جاری است. خانوادههای سنتی که وجه غالب جامعه هستند به همان شیوه گذشته زندگی میکنند. در چنین فضایی، پدری متعلق به همان بافت سنتی، دختر جوانش را میکشد.
مراد از سنت در این گفتوگو، تقلید و تکرار باورها، رفتارها و عادتهای پیشینیان بدون درک و آگاهی از درستی یا نادرستی آنهاست. تقلید و تکرار عین به عین هر آنچه که از پیش به ما ارث رسیده است بیهیچ بازنگری. شخصا با آن بخش از سنتها و آیینهایی که در غربال تاریخ به شکل پسندیدهای باقی ماندهاند هیچ مشکلی ندارم و آن سنتهایی که جامعه را هنوز متصل به هویت خود در تاریخ نگاه میدارد را ارج مینهم. عرض کردم سنتهای پوسیده و فاقد شأن و اعتبار. البته در میان همان جامعه، گروهی از مردم، بیآنکه تحصیلاتی در فرنگ داشته باشند یا دنیای تازهای را تجربه کرده باشند، دچار تردیدهایی نسبت به سنتهای به ارث رسیده میشوند و همانها میکوشند با بازنگری، میراث نیاکان را غربال کنند تا زندگی بهتری را رقم بزنند.
شما فیلم را به جشنواره فجر هم فرستادید چه شد که در آنجا به نمایش در نیامد؟ مگر فیلم همان سال توسط نیروی انتظامی یا بهتر است بگویم «ناجی هنر» پشتیبانی نمیشد؟
زمستان سال 89 فیلم به جشنواره فجر عرضه شد و در همان بازبینی اول حجم زیادی از اصلاحات گریبانش را گرفت. مثل حذف کامل بخش اول فیلم و دستکاریهایی در بخشهای دوم تا پنجم فیلم و نهایتا تغییر نام فیلم. این حجم بالای ممیزی، هستی فیلم را زیر سوال میبرد. شگفتزده به خلاصه فیلمنامهای فکر میکردم که ماهها پیش برای دریافت پروانه ساخت به وزارت ارشاد داده بودم. مگر من از طرح ارایه شده عدول کرده بودم؟ که اگر آن طرح را بخوانید متوجه خواهید شد پایان فیلم به گونهای معنادار تعدیل شده است. البته در همان زمان، سرهنگ «سلطانی» مدیروقت «ناجی هنر» در مقام شریک تمامقد از فیلم دفاع کرد.
گویا آن مشکل اصلی کماکان به قوت خود باقی است؟ یعنی اصرار آقایان به حذف صحنه قتل!
در بازبینی مجدد در دی سال 90، موارد اصلاحی به شکل قابلتوجهی کاهش یافت، اما حذف صحنه قتل دختر قطعی اعلام شد. هنوز این پرسش برایم مطرح است که اگر صحنه قتل، خشن و آزاردهنده است و اگر روح و روان را میخراشد و اگر تماشاگر را به شدت متاثر میسازد تا ابد گناهش متوجه فیلم و سازندهاش است و بس. این صحنه بنیان فیلم «خانه پدری» است. تلاش برای مرعوبکنندگی این صحنه کاملا حساب شده است تا تماشاگر بخش اعظم فیلم را که بسیار آرام ساخته شده، در کمال آرامش ببیند و زندگی خانواده را لمس کند و درگیر التهابی مشابه صحنه قتل نشود. این مهندسی فیلم نباید نادیده گرفته شود. همانند عدم توجه به جوشکاری خرپایی که ممکن است با کم دقتی جوشکار باعث فرو ریختن ساختمان شود. مثل سیم بسیار باریکی در آخرین مرحله از سلسله اتصالاتی که دو واگن را به هم وصل میکند که گسستن همین اتصال ناچیز میتواند سلسله گسستهایی را در پی داشته باشد تا آنجا که همه واگنها به مخاطره بیفتند. حذف صحنه قتل از منظر طراحی ساختمان فیلم به اهمیت همان سیم بسیار باریک یا همان جوشکاری ناقابلی است که میتواند همه چیز را در صورت شکستن یا گسستن درهم بریزد و حتی نابود کند.
در آستانه جشنواره فجر سال 90 به من گفتند این اصلاحات فقط برای اکران داخلی است و بس. برای خروج فیلم از کشور نیاز به نظر ویژه شورا هست که ظاهرا شانس زیادی ندارد. این نوع نگاه قطعا دعوت نانوشتهای است برای پنهان کاری و تشویقی برای سرخ نگه داشتن صورت با سیلی که حتی بند کردن به دهان تک دندان پیرزن روستایی فیلم «زیر درختان زیتون» با تصور بیآبرو شدن ایرانی و به زیر سوال بردن شخصیت مشعشعی مثل «عباس کیارستمی».
چرا اصرار به حذف آن صحنه دارند؟
نمیدانم. البته میدانم اما از منظر اعلان رسمی نمیدانم. اگر اظهارنظرهای سال 89 را کنار بگذارم. فعلا روی همین صحنه قتل دختر توسط پدر تمرکز کردهاند اما مایل هستم نکتهای در همین ارتباط بگویم. این صحنه به راستی سخت، دشوار، تلخ، مردسالارانه، نابرابرانه و بیرحمانه است که میخواهد با امحای دختر به منزله محو و ناپدید کردن همه باورهایی که در بطن هر دختر و زنی وجود دارد تعصب را تفسیر کند. در چنین فضایی هیچ زنی حق عبور از خطوط قرمز که سهل است حق فکر کردن به آن را هم ندارد.
حساسیتی که این صحنه به وجود آورده، شاید بهانهای است برای به زبان نیاوردن ذهنیاتی که حدس میزنم یکی از آنها این است که فیلم به ریشه زده. اگر چنین باشد درست است. درست از آن منظر که خشونت علیه زنان، مختص جوامع اسلامی و شرقی نیست. براساس آمار و گزارشهایی که دستیابی به آنها بسیار آسان است. خشونت علیه زنان امری جهانی است. در کشورهای پیشرفته، مدرن و باسواد جهان مثل اروپایغربی و آمریکایشمالی هم آمار خشونت علیه زنان قابل توجه و گاه تکاندهنده است. پس بر این اساس فیلم به ریشهزده است و من بهعنوان یک ایرانی باید به این موضوع از منظر فرهنگ خودم میپرداختم. باید انصاف داشت. فیلم نمیتواند برای مبرا کردن خود از هر اتهامی به تماشاگر توضیح دهد که این قبیل خشونتها فقط به جوامع شرقی و به ویژه اسلامی تعلق ندارد و کاملا جهانشمول است. بهعنوان مثال کشور اتریش بالاترین آمار آزار زن توسط مرد را در جهان دارد. از اتریش نام بردم، بد نیست اشاره کنم که حدود 15 سال پیش در کنوانسیون حقوق بشر در اتریش یکی از مهمترین مباحث مطرح شده، خشونت علیه زنان در غرب عنوان شد. اما باید اعتراف کنم در دوران سرشته شدن ایده فیلم «خانه پدری» به جهان شمولی آن فکر نکرده بودم و البته حق فکر کردن هم نداشتم. زیرا از پیش چنین رسالتی را ترسیم کردن عین بیارزش ساختن هنر است. این موضوع فقط دغدغهام بوده و هرگز نخواستهام فرهنگ ایرانی را ایستا و راکد نشان دهم. علاقهای نداشتم فیلم با ابهام و ایهام بخواهد خشونت را با خشونت دولتی و قانونی پیوند بزند. یا نشانهای از خود به جا بگذارد که گویا قدرت و قانون این خشونتها را میپذیرد تا شاید در زمانی نامعلوم از آنها برای تحکیم خود استفاده کند. برای اینکه دچار سوءتفاهم نشوید باید توضیح دهم غرض از خشونتهای قانونی، چیزی مثل دستگیری تبهکاران است که به قاعده با نوازش میسر نیست یا راندن دشمن از خاک کشور و غیره. مهرداد جان، صحبت درباره خشونت پایانی ندارد. اگر تن به ریسکی سپردم که نتیجهاش موانع امروز است و صحنه قتل را آزاردهنده گرفتم به نوعی از خودم مایه گذاشتم تا با تاثیر شدید تماشاگر مسایل آرام و بیگره بعدی فیلم را خشن نشان ندهم. به قول امیر نادری، کات!
چرا در طول این مدت، نزدیک به دو سال سکوت کردید؟ با هیچ رسانهای گفتوگو نکردید؟ گویا برای گفتوگو خیلی تحت فشار بودید؟
بهخاطر منافع فیلم نمیخواستم صحبت کنم. درباره درست یا غلط بودن این روش اطمینان ندارم اما هر حرفی که زده میشود نتیجه دیگری به بار میآورد.
خیلی دل پری دارید! نمیخواهید سردلتان را باز کنید و حرف بزنید؟
بسیاری از حرفهایم از سال 1363 تا به امروز در سکوت دفن شدهاند. فراموششان نکردهام اما تلاش کردهام دیگر دغدغهام نباشند. همراهم بودهاند و همچنان همراهم خواهند بود. بلاهایی در ارتباط با همه فیلمهایم متحمل شدهام. در اغلب موارد حق زیادی برای خودم قایل نبودهام و همین باور، سکوتهای مرا توجیه میکرد. بهتر است به فکر فیلم بعدیام باشم، نه بیدار کردن مسایل خفته. شما میدانید بر سر فیلم «آنسوی آتش» چه رفت؟ میدانید بر سر فیلم «آبادانیها» چه رفت؟ بر سر فیلم «بودن یا نبودن»؟ آنچه که باید بر زبان آورد حرف نیست؛ انفجار است.
فیلم «آبادانیها» نخستین فیلم ایرانی بود که برای فستیوال کن انتخاب شد اما فیلم توسط وزارت ارشاد از «کن» برگردانده شد. آن سال، من خودم فیلم را فرستاده بودم. البته حرفی از سوی مسوولان در این خصوص که نمیتوان فیلم را فرستاد بر زبان نیامده بود. کسی چیزی نگفته بود. اما وقتی فیلم فرستاده شد به یکباره ماجراهای بعدی پیش آمد. با بازگرداندن فیلم از جشنواره «کن»، یک شانس از سینمای ایران - در سال 1372 - گرفته شد. 19 سال پیش با چنین اقدامی، آن هم به دلایل کاملا غیرمنطقی و سلیقهای، شانس بزرگی از من دزدیده میشود و برای سالهای طولانی این زخم بر ذهن و روح من باقی میماند. مسوولان وقت وزارت ارشاد، چیزی از آن ماجرا یادشان هست؟ اکنون پس از گذشت این همه سال چه احساسی دارند؟ راضی و سربلندند؟
چه کسی آن موقع وزیر ارشاد بود؟
در زمان اتفاق «آبادانیها» آقای «علی لاریجانی» وزیر بود. برگردیم به ادامه صحبت؛ اینکه با یک دستور ساده اتفاق بزرگی برای یک فیلم و سازندهاش رخ میدهد. عین مورچهای که با یک فوت ساده چند وجب آن طرفتر پرت میشود. «آبادانیها» و من با آن دستور ساده به حاشیه رانده شدیم و برای آمر آن دستور ساده هیچ اتفاقی نیفتاد و هیچ زحمتی را هم متحمل نشد الا حرکت آروارهای که باید میگفت فیلم «آبادانیها» را از جشنوار کن برگردانید یا دستی که باید سنگینی قلمی را تحمل میکرد و مینوشت فیلم «آبادانیها» را از جشنواره کن برگردانید. این من بودم که باید با بدهیهای فیلمشکستهام کنار میآمدم. این من بودم که باید باز هم دست و پا میزدم و از حاشیه به متن بر میگشتم. تا یکی، دو سال بعد به خاطر فیلم دیگری مسوولی به سادگی مرا فوت کند و باز هم به حاشیه براند. سماجت و پایمردی و اراده مورچهها را دیدهاید؟ از فیل و کرگدن و دایناسور هم قویترند. واقعا بعضی از فیلمسازان ایرانی بیهیچ نوازشی به مورچههایی میمانند که از پا در نمیآیند و به هر قیمتی میخواهند آن دانه برنج را از دیوار بالا ببرند. مهرداد تا حرفها بیش از این ملودرام نشدهاند لطفا کات بده.
بعد از جشنواره ونیز چه موقعیتهای دیگری برای فیلم «خانه پدری» به وجود آمد؟ شنیدهام جشنوارههای متعددی خواهان نمایش فیلم بودهاند.
تاکنون حدود 15جشنواره بینالمللی که تعدادی از آنها معتبر هستند خواهان نمایش فیلم بودهاند که من هم نمیتوانستهام به آنها بگویم حوصلهاش را ندارم یا جشنوارهتان را دوست ندارم یا به سبک و سیاق داخلی آنها را بپیچانم و بگویم باید چند پلان از فیلم دربیاید تا بشود آن را فقط در ایران نمایش داد.
با این اصلاحات باز هم فیلم امکان خروج از کشور را نخواهد داشت؟
به گفته آقایان همه چیز منوط به نظر شوراست؛ همان شورایی که حیات ما فیلمسازان به نظر آنها بسته است!
ناجی هنر، قصد ندارد بهعنوان شریک فیلم اقدامی کند؟
نزدیک به سه ماه است که درخواست ملاقات با آقای«منتظر المهدی» رییس ناجی هنر را دادهام. هم من درخواست دادهام و هم آقای «شاهرخ دستور تبار» مجری طرح فیلم خانه پدری. هیچ جوابی به ما داده نمیشود. خیلی راحتتر و پوست کندهتر بگویم ما را آدم حساب نمیکنند که جواب ما را بدهند، لااقل بگویند الان وقت نداریم، الان مشکلی هست و از این حرفها و بهانهها. هیچ پاسخی نمیدهند. لابد سیاستی پشت این رفتار هست؟ هرچه که هست بهتر است، گفته شود. مثلا صلاح نیست با این آدمها دیدار و گفتوگو صورت بگیرد. هرچه میخواهند بگویند تا ما از این بلاتکلیفی خارج شویم. به چه دلیل باید یک شریک به صرف اینکه یک مسوولیتی هم دارد و در ناجی هنر رییس است نباید با شریکش یعنی من عیاری ملاقات کند؟ ممکن است بهانهشان برای اجتناب از این دیدار توقیف فیلم باشد. بسیار خب من هم میپرسم اگر فیلم توقیف نبود ایشان دنبال من نمیدویدند تا برای اکران آن، چارهجویی کنند؟ یا برای ارسال فیلم به جشنوارههای متعدد پیگیر شوند؟
من شخصا نیازی به دیدار با ایشان ندارم. اما باید تکلیف فیلم روشن شود. ایشان شریک فیلم است. طبیعی است که باید در این خصوص مذاکرهای صورت بگیرد. زمانی - حدود پنج ماه پیش - از قول همین ایشان گفته شد، که ما اجازه نمایش فیلم «خانه پدری» را نمیدهیم. چندی بعد گفته شد که ما حاضریم فیلم را بخریم. با هر نیتی برای خرید و دفن آن یا خرید و اصلاح و اکران آن باید مذاکره کرد. شاید تمایل دارند فیلم را بخرند تا به دلخواه خودشان تغییراتی در آن بدهند تا اکران کنند. اما پیش از آن باید بنشینند و با من گفتوگو کنند. این نتیجه باید از یک نشست و مذاکره بیرون بیاید. در ارتباط با من مشخص است. کاملا روشن است که این فیلم باید چه آیندهای داشته باشد. ولی من باید بدانم که شریکم چه نیتی دارد؟ در کدام مسیر مایل به همراهی است؟ ضمن اینکه من و شریکم «ناجی هنر» قرار بوده است از حیث سرمایهگذاری در این فیلم، در یک سطح باشیم. فرض میکنیم که در یک سطح هستیم که البته چنین نیست. با این فرض من علاوه بر مالکیت نیمی از فیلم، سازنده آن نیز هستم. من مولف آن هستم. چه کسی جواب این را میدهد؟ کدام مسوولی جواب این مساله را میخواهد بدهد؟ کدام مسوولی عمر طولانی در همان سمت و مسوولیتش دارد؟ به جز انگشتشمار کسانی نظیر آقای «بهرام شفیع» - مجری محترم برنامه تلویزیونی ورزش و مردم - که نزدیک سه دهه است در این سمت است، چه کس دیگری توانسته در سمت خود باقی بماند؟ شخصا کس دیگری را سراغ ندارم، آن عده از مدیران که گاه بهگونهای با ارباب رجوع خود رفتار میکنند. در پست و سمت خودشان عمر کوتاهی دارند. مگر قرار نیست همینها با کسانی که با آنها سروکار دارند چشم در چشم شوند؟ بالاخره اینجا و آنجا روزی خارج از این مسوولیت با آنها روبهرو خواهند شد. چه خواهند گفت؟ بالاخره روزی ما هم، یکدیگر را در یک مراسم سینمایی، جایی، خیابانی خواهیم دید. من بهعنوان کسی که نزدیک به 30سال در عرصه فیلمسازی کار میکند چرا نتوانم با شریکم دیدار کنم؟
تا مشکل «خانه پدری» حل نشده، نمیتوانید فیلم تازهای را شروع کنید؟
امیدوارم، فضا به گونهای نباشد که نتوانم پروانه ساخت برای فیلم تازهام بگیرم. امیدوارم با درخواست پروانه ساخت برای یک فیلم، با مشکلاتی که ریشه در فیلم «خانه پدری» دارد مواجه نشوم، بتوانم پروانه بگیرم. هرچند باید بگویم پروانه ساخت فیلم تازه، با کدام انگیزه؟ با کدام اشتیاق؟ با کدام در باغ سبز؟ مگر کسی در چنین شرایطی میآید در سینما سرمایهگذاری کند؟ سینمای ایران سردرگمترین و بیآیندهترین روزهای خودش را میگذراند. هیچکس نمیتواند به جز صبر- که به تنها انگیزه تبدیل شده است - هیچ آیندهای را برای سینما تصور کند.
زمانی تشکلی صنفی به نام «خانه سینما» وجود داشت که میشد از طریق آن، مسایل و مشکلاتی را در چارچوب قانون پیگیری کرد. حالا دیگر نیست و این هم از بخت بد شماست که در چنین شرایطی فیلم خانه پدری دچار مشکل شده است. هر چه بود بالاخره این امکان در آنجا فراهم بود که بتوان کاری را جلو برد. آیا با بسته شدن «خانه سینما»، سینمای ایران آسیبپذیرتر نشده است؟
همینطور است، حتی در حد یک پاتوق که بتوانیم دوستان را ببینیم. این امکان دریغ شده است. «خانه سینما» در کمترین حالت میتوانست چنین نقشی داشته باشد. یعنی در حد یک محل برای دیدار با دوستان اهل سینما، چیزی مثل «کافیشاپ». در این دیدارها، میتوانستند مشکلاتشان را با هم در میان بگذارند تا راهحلی برای آن پیدا شود و از این رهگذر دلخوشیهایی پیدا کنند. من دیگر به این امید نیستم که «خانه سینما»یی مجددا راهاندازی شود که بتواند قدرت اجرایی داشته باشد. لااقل در شرایط فعلی بعید به نظر میرسد، با این اساسنامهای که اخیرا قرار شده توسط گروهی از همکاران نوشته شود، «خانه سینما» چشمانداز روشنی نخواهد داشت. امیدوارم «خانه سینما» با اختیاراتی مشابه اختیارات «ملکه الیزابت» در این اساسنامه جدید تعریف نشده باشد. حداقل اختیارات اجرایی برای آن در نظر گرفته باشند؛ اختیاراتی که بتوان از این رهگذر یک خواسته قانونی را پیگیری کرد.
وقتی شما بهعنوان یک سینماگر به یک مشکل برمیخورید، مشکلتان را باید به چه شکل پیگیری کنید؟ فردی؟ یا به شکل گروهی در قالب یک تشکل؟ گویا الان رسم بر این است که هر کس فردی مشکلش را پیگیری کند؟
این بدترین شکل ممکن مواجهه با مشکلات در سینماست. اینکه مسایل و مشکلات را به شکل فردی یا شخصی و نه گروهی و صنفی بخواهیم پیگیری کنیم. این فاجعه است. همان انشقاقی که گروهی آرزویش را داشتند حالا پیش آمده، اینکه فردفرد، جدای از هم، هر یک مشغول گرفتاری خودش، مشکلاتش را پیگیری کند. نهایت یک فاجعه در سینماست. همان فردگرایی نکوهیدهای است که همواره از آن صحبت شده است. مثلا ما یک صنف هستیم. چرا باید از یک صنف، چند تشکل، وجود داشته باشد. اگر اشتباه نکنم، گویا ما چهار انجمن تهیهکنندگان داریم. این فقط یک رخداد ایرانی است. این نشانه تکثر آرا یا نشانه دموکراسی نیست که عدهای ادعا کنند. ببینید هر کس با هر عقیدهای میتواند تشکل خودش را داشته باشد! دقیقا برعکس. وقتی ماهیت یک صنف دستخوش مشکلاتی شده و در آن ضعفهایی پدیده آمده باشد، میتواند چنین اتفاقی درآن رخ دهد. انجمنها و کانونهای مختلف پدید میآیند. اگر سینمای ایران سندیکایی داشته باشد، باید یکی باشد. همه قدرت سینما باید در آن متمرکز باشد. همه آرا باید در آن جمع باشد. از آن فردی که متهم به مبتذلساز است تا آن فرد که به سبک و سیاق «پاراجانف» فیلم میسازد همه باید در آن مکان زیر یک سقف در کنار هم باشند. چون به خاطر ایدههای فیلمسازیشان دور هم جمع نشدهاند. بلکه برای صیانت از منافع صنفیشان است که یکجا گرد هم آمدهاند به عبارت صحیحتر برای صیانت از حرفه و شغلشان در یک مکان دور هم جمع شدهاند. برای بیمه برای مسکن، برای هر گونه موضوع مرتبط با حرفه سینماییشان. «خانه سینما» پیش از این اینگونه امور را دنبال میکرد. صنوف مختلف سینمایی با تفاوتهایی که باهم داشتند، زیر چتر یک نام - «خانه سینما» - کنار هم قرار میگرفتند تا بتوانند از این رهگذر مسایل مشترکشان را حل کنند.
بد نیست در اینجا به این نکته اشاره کنم. در آن سالی که «خانه سینما» تاسیس شد، من عضو هیات مدیره نخستین دوره انجمن تهیهکنندگان سینمای ایران بودم. روزی آقای «محمد علی نجفی» با دفترچهای که آقای «فخرالدین انوار» معاون امور سینمایی وقت داده بود به انجمن آمد. دفترچهای که در آن معاونت امور سینمایی پیشنهاد تاسیس «خانه سینما» را داده بود. به جز انجمن تهیهکنندگان هنوز هیچ انجمن دیگری شکل نگرفته بود. اما بستر آماده بود تا صنوف دیگر سینمایی بتوانند انجمنهای خود را شکل دهند. نسیم شکلگیری این تشکلها، وزیدن گرفته بود. انجمن کارگردانان، بازیگران، فیلمبرداران و دیگر صنوف آمادگی شکل گرفتن داشتند و همین بستر آماده، معاونت امور سینمایی را بر آن داشته بود تا دست به کار شود و ابتکار کار را در دست گیرد. این چنین میتوانست در جهت سیاستهای خود، صنوف را در یک مکان گردهم آورد. برای نخستین بار در آن مجمع 11نفره- 9نفر عضو و دو نفر بازرس- من با تشکیل خانه سینما مخالفت کردم. فقط به این دلیل که پیشنهاد آن را دولت داده بود. پرسش این بود: به چه دلیل دولت باید برای ما سندیکا تشکیل دهد؟ این کار باید توسط خود صنوف انجام میشد. طبیعی است در صورت دخالت دولت تلاش میشد تا آن تشکیلات همسو با سیاستهای دولت باشد و این دیگر استقلال را از آن سندیکا میگرفت. دوستان امیدوارم من را ببخشند. چون آنها موافق آن دفترچه بودند و من تنها فرد مخالف آن. نخستین کسی بودم که با تشکیل «خانه سینما» مخالفت کردم. «خانه سینما»یی که قرار بود همجهت با معاونت امور سینمایی تشکیل شود. استدلال من این بود که به چه دلیل باید ما یک آقابالاسر داشته باشیم؟ آیا این دخالت دولت، ناقض استقلال آن تشکل نبود؟ ما خود گامهای محکم اولیه را در جهت تشکیل یک نهاد مستقل بزرگتر برداشته بودیم. شرایط کاملا برای شکلگیری یک سندیکای مستقل فراهم بود. انجمنهای مستقل میتوانستند زیر یک چتر گردهم بیایند تا در کنار هم آن نهاد جمعی مستقل شکل بگیرد. به همین دلیل بود که من مخالفت کردم. پیشنهاد آن دفترچه خیلی مرموز و رازآلود بود. اما خوشبختانه طبیعت کارهای صنفی در طول این سالها، خانه سینما را تبدیل به مکان محبوبی، حتی برای مخالفانی نظیر من کرد. سال1363 یا 1362 بود. خاطرم نیست.
«خانه سینما» حالا کاملا براساس کارنامه گذشتهاش قابل دفاع است. «خانه سینما» مثل یک پشتوانه روحی برای ما است. حتی اگر گاه بداخلاقیهایی هم بین اعضا یا انجمنهای آن بروز میکرده، مثل بداخلاقی در یک خانواده بوده. در درون همان جمع تلاش میشده حل شود. پس از این همه سال خانه سینما به مکانی محبوب برای همه سینماگران تبدیل شده است، جایی که از آن بهعنوان مأمن سینماگران میتوان یاد کرد. البته با بستن آن، سینما هم لطمه دید و من میتوانم برای این اتفاق تاسف بخورم. آینده«خانه سینما» با این رخدادها نگرانکننده است.
آیا دستگاه دولتی سینما - سازمان سینمایی - تصمیم گرفته است «کیانوش عیاری» را نادیده بگیرد؟ در اینجا منظور از «کیانوش عیاری» میتواند نمونهای از آن دست فیلمسازانی باشد که در دهههای 60 و 70 ایران میدرخشیدند همانها که قلههای سینمای ایران را ساختند. من این را برای خودم نمیگویم. برای بقیه همکارانم میگویم. برای همانهایی که حذف شدهاند میگویم:
ما خارچشم نیستیم. مخل نیستیم. حتی گمان میکنم در نهایت گوشهگیری و انزوا کارهای خود را انجام میدهیم. بیآنکه تمایلی به حاشیهسازی داشته باشیم. بالاخص خودم. هیچوقت قصد این را نداشتهام خارچشم بشوم یا بخواهم به واسطه حرفهام - با این ابزاری که در اختیار من است یعنی فیلم ساختن - زیرآبی بروم. حتی تلخترین فیلمهای من به گونهای مطلق صادقانه ساخته شدهاند. هرچه را که بوده و فکر میکردهام تلطیف میکردهام. هیچگاه قصد سوءاستفاده از رسانه نیرومند و جادویی سینمایی را نداشتهام؛ چه در عرصه تحریک سطحیترین حس تماشاگران در قالب سینمای موسوم به بدنه و چه در قالب فیلمهایی که همواره در زمره دغدغههای همیشگیام بودهاند و به آنها علاقهمند بودهام. بنابراین برای من سوال است این خیل فیلمسازانی که الان فیلم میسازند و به شکل گستردهای سالنهای سینماها را در قرق خود دارند، چگونه توانستهاند به این گستردگی در این سینما رسوخ کنند؟ آیا نظارت فقط محدود به برخی افراد است؟ وشامل این فیلمسازان نمیشود؟ این روزها نمای بیرونی سینما- همین سردر سینماها- موید همین نکته است. واقعا اینطور به نظر میرسد که گروهی، سینما را قرق کردهاند و فعلا برای دیگران جا نیست. به تعبیر برخی دوستان، گویا دور سینما دیوار کشیدهاند و ما را پشت آن نگاه داشتهاند. واقعا نمیدانیم در آن سو چه میگذرد؟ هرچه هست، خروجیاش میشود همین فیلمهایی که این روزها اکران میشوند بیهیچ نکته قابل تاملی کاملا دمدستی و پیشپاافتاده. فضای سینمایی کشور انباشته از اینگونه فیلمهاست. ایدهها و مضمونهایی سطحی که بیننده را به سطحینگری تشویق میکند. من به سختی در حیرتم که چگونه اجازه ترویج این نوع سینما را میدهند. اما از آن سو، نوع دیگر سینما را محدود کرد؟ اعتراف میکنم سر درنمیآوردم.
به نظر میرسد سینمای ما از آن دوران طلایی و درخشان دهههای 60 و 70 فاصله گرفته است. دیگر بر سردر سینماها به سان آن روزها و سالها نام بزرگان و مولفان سینما چشمنوازی نمیکند. در آن سالها همه بزرگان، فیلم میساختند. فیلمهایشان اکران میشد و جامعه سینمایی کشور را تحتتاثیر خود قرارمیداد. افرادی نظیر عباس کیارستمی، امیر نادری، داریوش مهرجویی، ناصر تقوایی، بهرام بیضایی و خود شما کیانوش عیاری. اکران هر فیلم از این بزرگان خود یک حادثه بود. در همان سالها بود که درهای جشنوارهها به روی سینمای ما گشوده شد و سینمای ما نقش پررنگتری نسبت به دستگاه دیپلماسی کشور ایفا کرد. چرا از آن دوران طلایی دیگر خبری نیست؟
ما هر چه سالخوردهتر میشویم، زمان هر چه رو به جلو میرود انتظار این است که شرایط راحتتری داشته باشیم؛ یعنی بتوانیم از امکانات بهتری برخوردار باشیم اما زمان میگذرد و میبینیم مشکلات پیش پا افتادهای که میتواند با اندک تدبیری از سوی مدیران حل شود، ما را رها نمیکند. کماکان و حتی بیشتر از پیش این مشکلات ادامه یافتهاند تا به امروز. من در آن سالها برای ساختن فیلمی مثل «تنوره دیو» چهار سال دوندگی کردم تا بتوانم حقانیت خودم را اثبات کنم. در طول سالهای پس از آن دیده شده که باز هم بناست همان دوندگیها اتفاق بیفتد؛ اگرچه حالا برای اثبات یا نمایش حقانیتام نیست، بلکه به این منظور بوده تا بتوانم حقی را بگیرم، امکانی را فراهم کنم تا بتوانم فیلمی را بسازم. حقیقتا برایم عجیب است که در این شرایط سنی و پس از گذشت سالها، بخش قابل توجهی از فیلمسازان سینمای ایران، که هرگز به کژراهه نرفتهاند و در هر شرایطی در مسیر درستی فیلمسازی کردهاند نمیتوانند به راحتی در حرفه خودشان کار کنند. همه در کنج عزلت به سر میبرند. هر کس به شکلی. یکی اجازه فیلمسازی ندارد. دیگری اجازه نمایش فیلمش را ندارد. یکی دیگر اجازه نمایش اثرش را ندارد.
شما که تغییر نکردهاید، پس چه چیز تغییر کرده که دیگر نمیشود آن دوران را زنده کرد؟
گاهی اوقات سیاستهای سینمایی، عامل تعیین کنندهای میشد. به واسطه فضای باز اجتماعی فیلمها میتوانستند بهتر شوند. خیلی طبیعی بود؛ مثل بدن و روح خودمان که در یک هوای پاک و آفتابی، به گونهای است و در هوای گرفته به گونهای دیگر. در یک دوران یکدفعه همه اشتهایمان زیاد میشد انگار رفتهایم به کوهستان در یک هوای با نشاط داریم کوهپیمایی میکنیم. موقع صبحانه خوردن که میشود با اشتها میخوریم، لذت میبریم، عشق میورزیم، و در یک مکان دیگری خیلی طبیعی است که روح و روان ما هم متاثر از چنین فضایی کدر میشود.
در آن شرایط سیاستهای سینمایی هم به واسطه سیاستهای اجتماعی تغییر میکرد. ما دورانی را پشت سر گذاشتیم که در آن چشماندازی را برای سینما متصور بودیم. در آن سالها ما مدام علاقه داشتیم ایدههایمان از قوه به فعل در بیاید و فیلم شود. و البته بعدها به دورانی میرسیم که دیگر دستیابی به آرمانهایمان را دور از دسترس میبینیم. گرچه این ایدهها هم اکنون در ذهنمان هست اما در بخش کدر و دودآلود ذهن مان قرار دارد. دغدغههایمان هم به نظر میرسد کمتر شده است. با هر قبض و بسطی سینما هم دچار همان قبض و بسطها خواهد شد.
دیدگاه تان را بنویسید