نگاهی به نمایش آرش ساد، کاری از محمد رحمانیان
پایگاه خبری تحلیلی نامه نیوز (namehnews.com) :
هیچیک از اهالی تئاتر گمان نمیکردند که وقتی محمد رحمانیان و مهتاب نصیرپور بعد از آنکه نمایش «روز حسین» در آستانه اجرا به صحنه نرفت و آنها به کانادا مهاجرت کردند؛ بهزودی به تئاتر برگردند. اما وقتی آنها دو سال پیش نمایش هفت ترانه قدیمی را در ونکوور به صحنه بردند این تصور به هم ریخت. رحمانیان بههمراه نصیرپور و شاگردانی که در این مدت تربیت کرده بود با نمایش هفت ترانه قدیمی، گروه تئاتر ونک را راهاندازی کردند؛ گروهی که کارنامه خوبی را کسب کرده و در این مدت باز هم اجراهایی داشتند که آخرین آنها «آرش - ساد» براساس برخوانی نمایش «آرش» بهرام بیضایی به روایت بیماران بیمارستان روانی آزادی تهران است. اجرایی که با وجود سختبودن متن نمایش آرش و شیوه اجرایی، بازخورد خوبی از سوی تماشاگر کانادایی داشت. به بهانه این اجرا گفتوگویی با رحمانیان داشتیم و از کار در کانادا و گروه جوان تئاتر ونک گفتیم. وقتی اسم نمایش آرش-ساد را شنیدم؛ با توجه به اینکه با هر دو متن «آرش» بهرام بیضایی و «شکنجه و قتل ژان پل مارا به روایت مارکی دوساد» پیتر وایس آشنا بودم این سوال در ذهنم آمد که چطور این دو متن که دو فضای متفاوت دارند توانستند در کنار هم قرار بگیرند. بهخصوص که در بروشور، نویسنده متن بهرام بیضایی بود. آیا آقای بیضایی متن جدیدی را براساس دو متن به شما دادهاند؟ نه نمایش را خودم بازنویسی کردم. البته جز یکی، دو دیالوگ، از متن آقای بیضایی کم یا اضافه نشد. من سالها بود که دلم میخواست «آرش» را کارگردانی کنم. چندین اجرا هم در ایران دیده بودم که اجراهای خوبی هم بودند. اما همیشه به دلایلی نمیشد. سال گذشته باز تصمیم گرفتم که این نمایش را با بچههایی که در ونکوور بازیگری را زیر نظر مهتاب نصیرپور کار کرده بودند؛ به صحنه ببرم که شرایطش فراهم نشد. به این دلیل که متن آرش یک متن ویژهای است که بازیگران باید برای بازی در آن یک دوره فشرده بیان میدیدند، بعد در آرش بازی میکردند. در یک سال گذشته اتفاق دیگری افتاد که منجر به شکلگیری این اجرا شد. در ایران و در تهران نیمهشب بیستویکم دی، بیمارستان روانی آزادی تخریب شد. در زمانی که بیماران در خواب بودند لودرها میآیند و دیوارها را خراب میکنند. ظاهرا قرار بوده دو بزرگراه محمدعلی جناح و شیخ فضلالله نوری گستردهتر شوند. این بیمارستان درست در تقاطع این دو بزرگراه قرار داشت. تصویر بیماران روانی این بیمارستان و شبی که آنها مجبور هستند که بیرون از بیمارستان بمانند؛ عجیب بود. روزنامه ایران گزارش کامل و خوبی از این ماجرا منتشر کرد. این ماجرا کلید دوبارهای برای من بود. به نظرم رسید آرش نمایشی سراسر دوبارهسازی مفاهیم است. هر نوع مفهومی را آقای بیضایی در این اثر به چالش کشیده است. از قهرمانی و پهلوانی، دشمنی و دوستی و وطن و مرگ و خویشی را با تعریف جدید ارایه کرده است. ناگهان این دو در ذهن همزمان شد و همانطور که اشاره کردی در کنار مارا ساد قرار گرفت. مارا ساد داستان یک انقلاب بزرگ در یک مکان کوچک یعنی بیمارستان شارنتون است. از قبل هم به این نمایش و شکل اجرایش فکر کرده بودم. یک نمایش با نام چخوف ساد قبلا اجرا کرده بودم. یک اجرای دانشجویی بود. همه اینها در کنار هم قرار گرفت و نتیجه آن شد «آرش» که توسط بیماران روانی بیمارستان آزادی تهران در حال روایتشدن است. آن هم در چند ساعتی که قرار است ماموران شهرداری تخریب نیمهکاره شب قبل را به پایان برسانند. در هردو وجه ماجرا گروهی هستند که باید از خانههایشان و زمینهایشان و سرزمینی که در آن زندگی میکنند؛ رانده شوند. هم در «آرش» بیضایی و هم در داستان بیمارستان آزادی که من نوشتم. این هردو، داستان آدمهای بیخانمان و آدمهایی است که خانهشان را از دست دادهاند و باید بهجای دیگری بروند. آرش بهرام بیضایی با همه روایتهای آرش که در دست ماست تفاوت دارد. یک متن بسیار ادبی فاخر که اجرایش برای هر بازیگری ممکن نیست و کسانی میتوانند این برخوانی را اجرا کنند که قدرت بیان داشته باشند. آن هم متنی که او در 18سالگی نوشته است. از آن سو متن پیتر وایس، یک متن بهشدت تکنیکی است. کنار هم قرارگرفتن این دو متن بهخصوص برای هدایت بازیگران که به جز مهتاب نصیرپور بقیه هنرجو بودند بسیار سخت باید باشد؟ بله. منتها من از متن پیتر وایس فقط شیوه اجرایی را وام گرفتم. اصلا از دیالوگهای آن کار استفاده نکردم. همه دیالوگهای آن کار متعلق به «آرش» آقای بیضایی است. یعنی فرم روایی آرش است و فرم اجرایی پیتر وایس. بله. فرم روایی را از آرش گرفتم و فرم اجرایی را از تفکراتی که وایس درباره اجرای این نمایش دارد برداشت کردم. دیوانگانی که دارند نقش آدمهای مهم انقلاب فرانسه را مثل ژان پل مارا و شارلوت کولبر بازی میکنند. اما یک کلمه هم از دیالوگ پیتر وایس استفاده نکردم چون لزومی نداشت. یک پرولوگ اضافه شده است که خارج از سالن نمایش برای تماشاگران اجرا میشد. بعد تماشاگران وارد تالار میشدند و نمایش را میدیدند. نیازی نبود که به سراغ دیالوگهای نمایش پیتر وایس بروم، فرم اجرایش جالب بود و همین باعث شد که در اسم نمایشنامه بیاورم. اسم کامل نمایش این بود «برخوانی نمایش آرش به اجرای ساکنان تیمارستان نیمهویران آزادی با نگاهی به نمایش مارا ساد.» کسانی که اهل تئاتر و سینما باشند خاطره خوبی از بازیهای مهتاب نصیرپور روی صحنه دارند. اما سایر گروه، جوانهایی هستند که گفتید خروجی کلاس بازیگری او هستند. بله، آنها گروهی هستند که یکسالی است در حال آمدن به کلاس هستند. منتها کلاسهای خیلی فشرده و دایمی. قبلا هم دو نمایش را بههمراه مهتاب به صحنه برده بودند. یکی شاپرکخانم بیژن مفید و نمایش شب سال نو بود که براساس طرحی از حمید امجد نوشته بودم. اینها با صحنه آشنا بودند و شرایطی بود که میتوانستند کار کنند. از لحاظ بدن و بیان به یک سری آمادگیهایی رسیده بودند. اما همانطور که گفتی نمایش سختی است و تماشاگر باید به آن بهعنوان یک اثر دانشجویی نگاه کند. اما فکر میکنم این گروه از پس نمایش برآمدند. اینها هیچکدام فارغالتحصیلان تئاتر نیستند و در رشتههای علوم و پزشکی درس خواندهاند. علاقهمندان به تئاتر بودند که در ونکوور گروه تئاتر ونک را راهاندازی کردند. شما در ایران هم که بودید فعال بودید و در هر شرایطی کار میکردید. از وقتی که به کانادا رفتید این تئاتر حرفهای را ادامه دادید. بازخورد تماشاگران مهاجر و البته کاناداییهایی که در ونکور هستند چطور است؟ تماشاگران تئاتر در ایران آدمهای تربیتشده برای دیدن تئاتر حرفهای هستند و به نظر میرسد پیداکردن افرادی در مهاجرت با این استانداردها سخت باشد. تعداد ایرانیهایی که در ونکوور زندگی میکنند به اندازه تورنتو و لس آنجلس نیستند. اما قشر تحصیلکرده در این شهر زیاد است. این بزرگترین شانس من در این شهر بود. قبل از این هم حدود هفت سال پیش تجربه اجرای نمایش فنز را در اینجا داشتم. در آن سال ما چندین اجرا در تورنتو و اتاوا و یک اجرا در ونکوور داشتیم. در همان زمان تفاوت تماشاگران اینجا را با بقیه شهرها دیدم. ونکور به دلیل حضور تعداد زیادی دانشجو و افراد تحصیلکرده فضای متفاوتی دارد. خوشبختانه همه کارهایی که در ونکور اجرا شد از هفتترانه قدیمی و بعد شاپرکخانم و شب سال نو با استقبال خوبی روبهرو شد. همه بلیتها هم به اصطلاح اینجا سولاوت (پیش فروش) شد. فقط در مورد آرش نگرانی داشتم. چراکه این نمایش نمایش خاصی بود که زبان خاصی دارد و شیوهای که برای اجرا انتخاب شده بود آن را خاصتر میکرد. ترسم این بود که تماشاگر نتواند با آن ارتباط برقرار کند. دو فکر به نظرم رسید. بهخصوص برای جوانهای ایرانی که کمی فارسیشان ضعیف است و مخاطب کانادایی، فکرم این بود که از طریق بالانویس سعی کردیم آن را به زبان انگلیسی پخش کنیم. نیما صادقی ترجمه خوبی از این کار انجام داده بود. آنجاهایی که تماشاگر متوجه متن نمیشد از طریق انگلیسی سادهای خواستیم متن را نشان دهیم. اما به هر حال نمایش سختی بود. خوشبختانه بخیر گذشت و در چند روزی که اجرا داشتیم با استقبال روبهرو شدیم و بلیتهایش به فروش رفت. بازخورد خوبی گرفتیم. این آزمونی برای ما بود. تئاتری که من دوست دارم در هر جایی، چه ایران چه اینجا اجرا کنم به این کار شبیه است. جالب است که شما تجربه برعکس این را در تهران داشتید. مانیفست چو به زبان انگلیسی در تهران اجرا شد. اما بدون بالانویس تماشاچیهایی که زبانشان هم خوب نبود با کار ارتباط برقرار کردند. اتفاقا جزو برنامههای گروه ما هست که مانیفست چو به علاوه یکی، دو کار دیگر را که به زبان انگلیسی ترجمه شده، در اینجا اجرا کنیم. ما فکر میکردیم با گروه تماشاگران ایرانی کارمان را آغاز کنیم و بعد از اینکه شناخته شدیم کارهای فرنگی اجرا کنیم. مخاطبان اینجا سلیقه تئاتری دیگری دارند. نمیخواهم بگویم که بهتر است یا بدتر. خاص خودشان است. شب آخر این اجرا را به مژده شمسایی تقدیم کردید. شب دوم به آقای سمندریان تقدیم شد. شب اول اما به کسی تقدیم نشد. فکر میکردم که این نمایش متعلق به بهرام بیضایی است. شب اول همهچیز خیلی سخت بود و تا گروه را آماده کنیم و به صحنه ببریم، به معنای واقعی پوستمان کنده شد. ارتباط با گروهی که دستاندرکاران نور و صحنه هستند مثل ایران نیست. نمیخواهم بگویم بهتر یا بدتر است. سیستم اجراییشان فرق میکند. شاید به هر حال درکی از واقعیتهایی داشته باشند. اینکه ما از بیرون تالار اجرا را شروع کنیم خیلی برایشان سخت بود. تا اینکه ما حالیشان کنیم که چه اتفاقی میافتد، شب اول سخت بود. اما از شب دوم که همهچیز قابل فهمتر شده بود توانستم نمایش را به استاد سمندریان تقدیم کنم که همزمان با سالمرگ ایشان بود. شب سوم به مژده شمسایی که خیلی به گروه ما کمک کردند تقدیم شد. من مجبور بودم برای بسیاری از مفاهیم و معانی با آقای بیضایی تماس بگیرم. خانم شمسایی خیلی به من کمک کرد. برنامه بعدی گروه تئاتر ونک چه خواهد بود؟ کار بعدی ما نمایشنامهخوانی از «آسید کاظم» استادمحمد است. این نمایش را در تهران من یکبار کار کردم. در یوتیوب شنیده شده است و پیشنهاد خود دوستان بود که این کار را مجدد بخوانیم. یکی، دو تا طرح دیگر هم داریم که یکی، دو تاشی آن ایرانی است و یکی دو تا به زبان انگلیسی که قرار است بیشتر کار کنیم... مانیفست چو و لباسی برای میهمان که در برنامههایمان هست. یک نمایشنامه هم شروع کردم با اسم موقت تغییر چهره. فیلم کنسل هم که در مراحل آخر آمادهسازی است. فیلم بعدیام هم در حال پیشتولید است که سال آینده جلو دوربین میرود. این فیلم نیاز به هوای آفتابی دارد و چون ونکوور هوای همیشه بارانی دارد ما تابستان را از دست دادیم. باید تابستان سال آینده آن را بسازیم.
دیدگاه تان را بنویسید