سقراط، اولین کوچ تاریخ؟ (چرا روش او هنوز هم جواب میدهد)
۲۵۰۰ سال پیش در کوچهپسکوچههای پرهیاهوی آتن، مردی با ظاهری ساده و پاهایی برهنه قدم میزد که قرار بود تفکر غرب را برای همیشه دگرگون کند. او سقراط بود؛ فیلسوفی که ادعای دانایی نداشت، مغازهای برای تدریس باز نکرده بود و در عوض، کاری عجیب انجام میداد: او فقط سوال میپرسید.
سقراط، بدون اینکه خودش بداند، در حال بنا نهادن اصولی بود که قرنها بعد، هستهی اصلی یکی از قدرتمندترین ابزارهای توسعه فردی و مدیریتی، یعنی کوچینگ را شکل داد. این مقاله به این میپردازد که چرا روش سقراطی فقط یک گفتگوی فلسفی قدیمی نیست، بلکه دقیقاً همان چیزی است که یک کوچ حرفهای امروز در اتاق هیئت مدیره یا در یک جلسه آنلاین انجام میدهد و چرا این روش، هنوز هم به طرز شگفتانگیزی کارآمد است.
روش سقراطی دقیقاً چیست؟ (و چه چیزی نیست؟)
وقتی نام سقراط میآید، اغلب ما یاد بازجویی یا سوالات پیچیده فلسفی میافتیم. اما این برداشت اشتباه است. روش سقراطی، آموزش دادن یا مشاوره دادن نیست. سقراط اطلاعاتی به کسی منتقل نمیکرد، چون باور داشت حقیقت از قبل درون خود فرد وجود دارد.
او کار خود را مامایی اندیشه (Maieutics) مینامید.
سقراط معتقد بود نقشش شبیه به یک ماما است. ماما، نوزاد را خلق نمیکند یا آن را به مادر نمیدهد؛ بلکه فقط به مادر کمک میکند تا نوزادی را که از قبل درون خود دارد، به سلامت به دنیا بیاورد.
روش سقراطی، هنرِ به دنیا آوردنِ ایدهها، راهحلها و بینشها از طریق پرسشگری دقیق و کنجکاوانه است. کوچ سقراطی به شما نمیگوید چه کار کنید، بلکه با سوالات درست، به شما کمک میکند تا خودتان بهترین راهحل را کشف کنید.
چرا این روش بعد از ۲۵ قرن هنوز جواب میدهد؟
ممکن است فکر کنید دنیای امروز با اینترنت، هوش مصنوعی و سرعت سرسامآور اطلاعات، چه نیازی به روش یک فیلسوف باستانی دارد؟ حقیقت این است: مغز انسان در اصول پایهای خود تغییر چندانی نکرده است. روش سقراطی به سه دلیل روانشناختی عمیق، هنوز هم مؤثرترین راه برای ایجاد تغییر پایدار است:

۱. مالکیت روانشناختی (Psychological Ownership)
وقتی یک دوست، مدیر یا مشاور به شما میگوید: مشکل تو این است و راهحلش هم این است، شما در بهترین حالت، آن راهحل را اجاره میکنید. اما وقتی یک کوچ با سوالات سقراطی به شما کمک میکند تا خودتان به راهحل برسید، شما مالک آن راهحل میشوید. ما انسانها، برای چیزی که خودمان خلق کردهایم، تعهد بسیار بیشتری داریم و برای اجرایی کردنش تا آخر میجنگیم.
۲. عبور از فیلترهای مقاومت ذهنی
مغز ما ذاتاً در برابر نصیحت و دستور مقاومت میکند. حتی اگر بدانیم حرف طرف مقابل درست است، بخشی از ذهن ما گارد میگیرد. اما سوال خوب این مقاومت را دور میزند. سوال، حالت تدافعی ایجاد نمیکند، بلکه ذهن را به حالت کنجکاوی و تحلیل میبرد. به جای اینکه در برابر یک ایده بیرونی مقاومت کنیم، خودمان شروع به ساختن یک ایده درونی میکنیم.
۳. ساختن عضله، به جای دادنِ عصا
مشاوره دادن و راهحل مستقیم ارائه کردن، مانند دادنِ یک عصا به فردی است که پایش درد میکند. او شاید بتواند راه برود، اما به آن عصا وابسته میشود. کوچینگ سقراطی، عضلات پای آن فرد را قوی میکند. این روش به جای حل یک مشکل، توانایی حل مسئله را در فرد بیدار میکند و او را برای چالشهای بعدی توانمندتر میسازد.
از آتن باستان تا کوچینگ مدرن
اگر به صلاحیتهای کلیدی فدراسیون جهانی کوچینگ (ICF) نگاه کنید، ردپای مستقیم سقراط را میبینید: گوش دادن فعال، پرسشگری قدرتمند، ایجاد آگاهی و به چالش کشیدن باورهای محدودکننده. بیایید یک سناریوی رایج را مقایسه کنیم:
مدیر (رویکرد غیرسقراطی/مشاورهای):
فروش تیمات پایین اومده. مشخصه که مشکل از کمکاری بچههاست. باید نظارت رو بیشتر کنی و پاداش و جریمه بذاری. (ارائه راهحل مستقیم)
مدیر (رویکرد سقراطی/کوچینگ):
فروش پایین اومده. به نظرت چه عواملی باعث این اتفاق شده؟... چه چیزی رو تا حالا امتحان کردید؟... از بین تمام موانعی که گفتی، فکر میکنی بزرگترین و کلیدیترین مانع کدومه؟... برای برداشتن همون مانع، اولین قدم کوچیکی که میتونی برداری چیه؟
در سناریوی دوم، مدیر به تیمش ماهی نداد، بلکه ماهیگیری را به آنها یادآوری کرد و مهمتر از آن، حس مالکیت و مسئولیتپذیری را در آنها زنده کرد.
تفاوت کوچینگ و منتورینگ: چرا سقراط منتور نبود؟
در دنیای امروز، اغلب افراد تفاوت کوچینگ و منتورینگ را به درستی نمیدانند و این دو مفهوم را به جای یکدیگر استفاده میکنند. درک این تفاوت، دقیقاً به ما نشان میدهد که چرا سقراط یک کوچ بود، نه یک منتور.
منتور (Mentor) فردی باتجربه است که دانش، خرد و اغلب، راهحلهای خود را در اختیار فردی کمتجربهتر قرار میدهد. منتور به شما میگوید: "وقتی من جای تو بودم، این کار را کردم. تو هم باید همین کار را بکنی." منتورینگ بر پایه انتقال تجربه و ارائه جواب است.
کوچ (Coach)، همانطور که در روش سقراطی دیدیم، ادعای دانستن جواب را ندارد. کوچ بر این باور است که راهحل نزد خود فرد است. او با پرسشگری، به شما کمک میکند تا نقشه راه خودتان را ترسیم کنید.
سقراط اگر یک منتور بود، در خیابانهای آتن راه میرفت و به مردم میگفت که فضیلت چیست و چگونه باید زندگی کنند. اما او این کار را نکرد؛ او میپرسید: "به نظر تو فضیلت چیست؟" تا خود فرد به تعریفش برسد. این، دقیقا تفاوت کوچینگ و منتورینگ است.
نتیجهگیری: گفتگوی سقراطی با کت و شلوار
پس آیا سقراط اولین کوچ تاریخ بود و میتوان لقب پدر علم کوچینگ را به او داد؟ بله، به تمام معنا. او فهمیده بود که دانش واقعی، دستوری نیست، بلکه اکتشافی است. او درک کرده بود که قدرتمندترین تغییر، از درون به بیرون رخ میدهد.

کوچینگ مدرن، در واقع همان گفتگوی اصیل سقراطی است؛ فقط حالا کت و شلوار پوشیده، کراوات زده و به اتاقهای هیئت مدیره و جلسات توسعه فردی راه پیدا کرده است.
دفعه بعدی که دوستی برای مشورت پیش شما آمد یا کارمندی با مشکلی روبرو شد، در برابر وسوسهی جواب دادن مقاومت کنید. به جای آن، مانند سقراط، یک سوال خوب بپرسید.
شما در زندگی حرفهای یا شخصی خود، چقدر از جواب دادن و چقدر از سوال پرسیدن استفاده میکنید؟
انتهای رپورتاژآگهی
دیدگاه تان را بنویسید