کد خبر: 722513
تاریخ انتشار :

وقتی به پرسپولیس گل زدم از درون نابود شدم

گفتگوی اخیر محسن خلیلی با خبرنگار ورزش سه، پر بود از مرور خاطرات آقای گل سابق سرخ‌ها. خاطراتی که دانه‌های تسبیحی هستند با یک نخ: «پرسپولیس».

وقتی به پرسپولیس گل زدم از درون نابود شدم
پایگاه خبری تحلیلی نامه نیوز (namehnews.com) :

به گزارش "ورزش سه": چند روز مانده به شروع فصل جدید لیگ برتر برای گفتگو با یکی از ستارگان سال‌های نه‌ چندان دور پرسپولیس عازم ورزشگاه درفشی‌فر شدم. محسن خلیلی، مهاجمی که یکی از خاطره‌انگیزترین سال‌های پرسپولیس با نام او، گل‌های پرشمارش و نهایتا عنوان آقای گلی‌اش عجین شده‌ است.

به فراخور سِمت فعلی او در باشگاه، گفتگو را از آکادمی شروع کردیم. هرچند انگار هر دو می‌دانستیم قرار نیست این محور اصلی بحثمان باشد.

از پیشرفت‌های آکادمی پرسپولیس طی 3 سال و چهل، پنجاه روز حضورش گفت و البته تاکید کرد که هیچ وقت از عملکرد خودش راضی نیست و احساس نمی‌کند که کار خاصی کرده‌ است. با این حال رختکن باکلاس و دستگاه‌های فیزیوتراپی‌ای که خود خلیلی بر "5 تا" بودن آن‌ها تاکید داشت و چندی دیگر از امکانات مجموعه درفشی‌فر در ذهنم ماند. اینطور که من دیدم، به نظر می‌رسید او در این چند سال کارهایی کرده که واقعا به درد قرمزپوش‌های رده‌های سنی خورده.

از آکادمی‌ گذشتیم و سوال‌هایم درباره تیم بزرگسالان را آن‌ چنان مبسوط پاسخ نداد. طبیعی هم بود. انتظارش را داشتم. به هر حال او مسئول بخشی دیگر در باشگاه است و شاید خیلی راحت نباشد راجع به سایر قسمت‌های مجموعه توضیحات مفصل بدهد.

مشغول بحث درباره نقل و انتقالات بودیم که از رامین رضاییان و استقلالی شدنش پرسیدم. دروغ چرا! حدس می‌زدم جوابش به این سوال جذاب باشد یا وایرال شود، ولی فکر نمی‌کردم با پاسخش بحث به جایی برود که فضا احساسی شود. انتظار این حس و حال را در بخش‌های دیگری از گفتگو داشتم؛ ولی...

وقتی گفت که از انتقال رامین ناراحت است، گفتم خودت اگر بودی در چه شرایطی حاضر می‌شدی به استقلال بروی؟ اصلا ممکن بود؟

فکر می‌کردم درجا بگوید «هرگز». البته که گفت. ولی طول کشید تا بگوید. قبلش سعی کرد چیزهایی بگوید تا من بفهمم «چرا هرگز؟»

گفت عاشق پرسپولیس است. تا اینجا می‌توانستم نگران باشم که می‌خواهد حرف کلیشه‌ای بزند. ادامه داد. از این گفت که همسرش همیشه از او شاکی است به این خاطر که برای خانواده کمتر از پرسپولیس وقت می‌گذارد. نه اینکه این کار خوب باشد؛ نه، اصلا خوب نیست. خودش هم بابت گله‌مند بودن همسرش ناراحت بود. ولی کم‌کم می‌شد پذیرفت که از سر علاقه قلبی به پرسپولیس دارد این‌ها را می‌گوید.

چشم‌هایش تر شد. «نمی‌دونم. خیلی دوست دارم اینجا رو». این "نمی‌دونم"ی که گفت را من هم حس کردم. انگار واقعا نمی‌دانست چرا این‌طوری است. حساب و کتابی برایش قائل نبود. فقط می‌دانست که خیلی پرسپولیس را دوست دارد.

زد به دل خاطرات. قبل از اینکه فرصت کنم درباره خانواده‌اش بپرسم، از خواهر و برادر استقلالی‌اش گفت. از دربی‌هایی گفت که پای تلویزیون سیاه و سفید، روی چادر پهن شده‌ی مادر روی زمین، با آن‌ها سروکله می‌زده.

این‌ جای گفتگو من منتظر ادامه‌ی خاطرات کودکی و دربی و خانواده بودم؛ خودش ولی سریع فلش فوروارد زد به جدایی از پرسپولیس. انگار برایش نقطه مهمی‌ بود که علاقه‌اش به پرسپولیس را بیش از خاطرات بچگی توضیح می‌داد. همین‌طور هم بود. وقتی که تعریف کرد، فهمیدم.

«نه، بعد از پرسپولیس نتونستم بازی کنم.» این را در جواب کسانی گفت که از او می‌پرسند مصدومیت زانو بود که نگذاشت به اوج برگردی؟ «با یاد پرسپولیس می‌خوابیدم. با یاد پرسپولیس بیدار می‌شدم». اگر این جمله‌ها را اول گفتگو می‌شنیدم، می‌گذاشتم به حساب حرف‌های کلیشه‌ای غیر واقعی. ولی حالا راستش جرات چنین تصوری را درباره او نداشتم.

جدایی از پرسپولیس به قدری برایش دردناک بود که گفت تا یکی، دو سال نه اخبار این تیم را دنبال کرده، نه بازی‌های تیم را دیده، و نه با کسی درباره پرسپولیس حرف زده.

«حالا اصلا چه شد که جدا شدی؟» نمی‌شد نپرسم. باید حتی اندکی هم که شده، صحبت می‌کرد درباره آن روزها.

«کرانچار سرمربی تیم بود و اصلا با من حال نمی‌کرد. من هم که همیشه یه اخمی‌ روی صورتم هست، برعکس اینکه موقع حرف زدن لبخند می‌زنم.» برایم جالب بود که حواسش به این اخمو بودنش بود. تا قبل از اینکه از نزدیک با او معاشرت کنم هم فکر می‌کردم این اخم، برآمده از درونیاتش باشد. چیزی نگذشت که فهمیدم اشتباه می‌کردم.

ادامه داد: «نیم‌فصل دوم علی آقا (دایی) به جای کرانچار سرمربی تیم شد. من هم از مصدومیت برگشته بودم و در لیگ و حذفی خیلی خوب گل زدم. بعد از پایان فصل در سفر خارجی بودم که متوجه شدم در لیست مازاد قرار گرفتم.» با تعجب تعریف می‌کرد.

«همه گفتن برو صحبت کن، این همه ساله با علی دایی رفیقین. گفتم نه. خیلی غد بودم. کاش می‌رفتما!»

برای من هم عجیب بود که چطور ممکن است علی دایی، خلیلی را نخواسته باشد. ولی عجیب‌تر این بود که خود محسن خلیلی هم همین قدر می‌دانست؛ نه بیشتر. «از اون روز به بعد هیچ وقت با علی دایی در موردش صحبت نکردم.»

اگر جای دیگری از سرگذشت خلیلی می‌خواست من را متقاعد کند که علاقه‌اش به پرسپولیس خیلی واقعی است، ماجرای روزهای پس از جدایی‌اش بود. «تا لحظه آخر منتظر پرسپولیس موندم. تمام تیما منو می‌خواستن. با تراکتور، نفت تهران، صنعت نفت، با همه مذاکره کردم ولی به همه‌شون گفتم باید صبر کنید ببینم تکلیف پرسپولیسم چی میشه.»

به قول امروزی‌ها، خلیلی نتوانسته بود بعد از جدایی از عشقش "موو آن" (move on) کند. فقط منتظر ماند تا خبری بشود.

«گفتم حاج حبیب زنگ می‌زنه میگه بالاخره علی آقا اوکی داده. ولی خبری نشد...»

کمتر می‌شود فوتبالیستی را پیدا کرد که روز امضای قراردادش با یک تیم را «بدترین روز ورزشی» خود بداند. برای خلیلی اما روز پیوستن به استیل آذین این عنوان را پیدا کرد؛ البته نه به خاطر استیل آذین. بلکه به این خاطر که آن روز، جدایی از پرسپولیس برای او مسجل شد؛ روزی که فهمید دیگر بازگشتی به پرسپولیس در کار نیست.

از اینجا به بعد، فوتبال خلیلی به سراشیبی افتاد. «بعد از پرسپولیس دیگه تفریحی فوتبال بازی کردم. نتونستم بازیکن قبلی بشم. هر جا رفتم، همیشه محسن خلیلی پرسپولیس تو ذهنم بود.»

سه سال در پرسپولیس حضور داشت، بعد از آن هم چند سالی فوتبال بازی کرد ولی از دل تمام آن چند سال، مهم‌ترین لحظه‌ای که به یادگار مانده؛ باز مربوط به پرسپولیس است.

«وقتی تو آزادی به پرسپولیس گل زدم از درون نابود شدم. فیلمش هست. سه قدم رفتم سمت جایگاه 36، طبق عادت همیشه. بعد یهو فهمیدم چی شده! گفتم کاش این گل رو نمی‌زدم. کاش این گل رو برای پرسپولیس می‌زدم.»

دیگر چیزی که درباره خلیلی فهمیدم این بود که انسان ناسپاسی نیست. هر چند من از این فضای ایجاد شده در مصاحبه ناراضی نبودم، ولی خودش زیاد هم نمی‌خواست در این وضع احساسی بماند. انتهای صحبت‌های حسرت‌بارش گفت که به رغم طولانی نبودن حضورش در پرسپولیس، اندازه کسی که ده، پانزده سال در این تیم بازی کرده؛ کیف کرده. همچنین چند بار تکرار کرد که از وقتی به پرسپولیس برگشته، قدر لحظه‌های حضور در تیم محبوبش را می‌داند. نمی‌خواهد حسرتی به دلش بماند.

این یادداشت را ننوشتم که بگویم محسن خلیلی پرسپولیسی هست یا نیست. نوشتم چون حس شناختن کسی که از فوتبالیست‌های محبوب دوران نوجوانی‌ام بود و سال‌های اوجش را به خوبی در خاطر داشتم، برایم جالب و شیرین بود؛ اینکه دریافتم چقدر از مجموعه خصوصیات این فرد، با آن‌ چه از پای تلویزیون دیده بودم شبیه بود؛ و برعکس؛ درباره کدام ویژگی‌هایش اشتباه فکر می‌کردم.

 

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندی ها

پیشنهاد ما