پایان داستان قلعه قابیلیها
پایگاه خبری تحلیلی نامه نیوز (namehnews.com) :
پایگاه خبری تحلیلی نامه نیوز (namehnews.com) :
به گزارش نامهنیوز، و این سرانجام شوم و عبرتآموز طایفهای است که فوران شهوت قدرت در آنان کارشان را به بیابانهای فلاکت و خیانت کشاند و از آنان نمونهای نمادین برای همه تاریخ ساخت. مسعود رجوی مرده است. خبری کوتاه که نقطهای پایانی است بر سرنوشت فرقهای بیقلب از قابیلهایی که برادرکشی را بنیان گذاشتند و قلعهای ساختند که در آن به نام آرمان، جان میستاندند و به نام ایران به ایرانیان ستم می کردند. آنان که تاریخ این سرزمین را تورقی کردهاند میدانند که چگونه سرکردگان سازمانی سراسیمه و سرگردان میان دین و بی دینی و وامانده میان اسلام و مارکسیسم، دست به اسلحه بردند و چنان خشونتی ورزیدند و چنان جویباری از خون هممیهنانشان جاری کردند که ایران شاعر مسلک و نرمخو، این همه خشم و عصبیت و خونریزی و دیوگونگی را در تاریخ نزدیک خود سراغ نداشت. مردمان به تازگی از انقلابی فارغ شده بودند که خبرنگاران و تماشاگران آن سوی آب ها را وا می داشت آن را «انقلاب صورتی» بنامند. رهبران انقلاب، تن به مبارزه مسلحانه ندادند. به خیابان آمدند و فریاد زدند «ارتش برادر ماست» و لاجرم راضی به رواج برادرکشی نشدند. تب انقلاب اما هنوز فروننشسته،
طایفهای فریادزنان به خیابان آمدند وسهم خود را طلب کردند و جز تیغ موکت بری و اسلحه و عربده چیزی در دست و در دهان نداشتند. آشوب که دامنگیرشان شد، سران طایفه دو تکه شدند. کسانی رفتند و عده ای ماندند. از آنان که ماندند هر روز خبری از انفجار و خونریزی و نفرتافکنی و امنیت ستانی منتشر میشد و از آنان که رفتند خبری حیرتافکن رسید. پناه بردن به دامان دشمنی که با ایرانیان در جنگ بود. سازمانی که خود را مجاهدین خلق می نامید و در میان مردمان به منافقین شهرت یافت در امن و امان صدام حسین آرام گرفت و سرانجام در جبهه عراق علیه میهن خود جنگید و برادر کشت. آنان که مانده بودند هم به همان منش تشبث جستند. اینان در درون مرزهای کشورشان چه بمب ها منفجر کردند و چه ترورها سامان دادند. چندان که شهروندان اگر از موشک ها و حمله های هوایی عراق جان سالم به در می بردند در کمند نفرت نفرین شدگانی گرفتار می آمدند که سرانجام هیچکس ندانست چه می گویند؟ چه می خواهند؟ آرمانشان چیست؟ برای چه چیزها و چه کسانی می جنگند و این همه خون چرا می ریزند؟ آنان که رمان «قلعه حیوانات» نوشته «جرج اورول» را خوانده اند در مرور تاریخ این سازمان می توانند مشابهات
بسیار بیابند میان داستان این کتاب و سازمانی که طایفه ای از بریدگان از یار و دیار را در سرزمین دشمن گردآورد و آنان را از تمام ویژگی های انسانی تهی کرد. قلعه ای ساخت از بخت برگشتگانی که هر روز در شعارهای پرطمطراق غوطه می خوردند و در جلسات شرف شکن درون سازمانی، غسل حقارت می کردند. باید خرد خویش را تعطیل می نمودند و از یک نشریه و یک تلویزیون و یک تریبون، تحلیل های خود را می گرفتند و منتظر می ماندند تا ماموریتی پیش آید و آنان را برای رفتن به مسلخ برادرکشی فراخوانند. بریدگان از آن قلعه مخوف چه حکایت های خوف آوری می گویند از ساکنان ستم دیده ای که راه بازگشتشان را بسته می یافتند و در آموزه های ایدئولوژیک، عواطف انسانی را در خویش می کشتند و گاه پشت همان دیوارهای بلند به دست محتسبان «قلعه برادرکش ها» در خون می غلتیدند. مردمانی که نمی توانستند داستان حیاشکن «ازدواج ایدئولوژیک» را بفهمند و باید از هرچه حیا و حرمت، تهی می شدند تا باورش کنند؛ و این محور تمام آموزه ها و تمرین های روزانه سازمان متبوعشان بود. در تاریخ ایران نمی توان یافت طایفه ای را که این همه سیاهکاری کرده باشد و این همه خشونت تولید کرده باشد و این همه
خون ریخته باشد. و اینک سرانجام سرکرده آن سازمان که آموزه ها را همه بر محور او پرداختند و از او چهره ای مقدس ساختند و این عبرت را برای تاریخ باقی گذاشتند که اگر این طایفه به مکانی و امکانی کمی بیشتر از آن قلعه دست می یافت چه بر سر این سرزمین می آورد. سازمانی که روزی در دامان صدام تکریتی شیر می نوشید و امروز ریزه خوار خوان نفتی خاندان سعودی است. داستان قلعه قابیلی ها به پایان رسیده است. دیرگاهی است که تاریخ قلمی به یاد آنان نمی زند و این پایان عبرت آموز برای سرکرده سازمانی که با همخونان خویش جز به زبان خون سخن نگفت و مدال خیانت را بر سینه خود آویخت که خبر مرگ او را نیز کسی از سر سهو به زبانی غیر فارسی اعلام می کند.
منبع: روزنامه ابتکار
دیدگاه تان را بنویسید