کد خبر: 266144
تاریخ انتشار :

فرزندان شیطان(٩)

اعتیاد، انگاره، پدیده

پایگاه خبری تحلیلی نامه نیوز (namehnews.com) :

پایگاه خبری تحلیلی نامه نیوز (namehnews.com) :

محمدمهدی پورمحمدی: در بخش انتهایی قسمت هشتم از این مجموعه یادداشت‌ها که روز پنجشنبه گذشته از نظر گرامی شما گذشت، گزارش تهیه شده در یکی از مراکز شهرستان‌های صداوسیما در اوایل دهه شصت راجع به دستگیری تعداد زیادی زن و مرد معتاد و قاچاقچی خرده‌پا در یکی از شهرهای مرزی را تعریف کردم که زنان موادمخدر را در رحم و مردان در راست روده خود جاسازی کرده بودند. نوشتم که دلخراش‌ترین صحنه این گزارش صحنه‌ای بود که مردی برای قاچاق موادمخدر، ٣ فرزند بی‌گناه خود را وسیله قرار داده بود. در حیاط پاسگاه نیروی انتظامی، مردک معتاد مفلوک، چمباتمه زده و بچه‌هایی که چشمانشان از فقر مواد غذایی و ترس دودو می‌زند، هراسان رو به دوربین دارند. مواد کشف شده از بچه‌ها که مقدار آن کم هم نیست را داخل یک سینی جلوی آنها گذاشته‌اند. آن‌ که بزرگتر است، شروع به صحبت می‌کند و پس از معرفی خود می‌گوید: من دانش‌آموز کلاس سوم راهنمایی و برادرانم کلاس پنجم و سوم ابتدایی هستند. پدرم کارگر کوره آجرپزی و معتاد است. اعتیاد درد بدی است و همه خانواده را بدبخت می‌کند. پدرم هرچه پول به دست می‌آورد خرج اعتیادش می‌کند و به فکر مادرم و ما بچه‌ها نیست. یک‌سال است که التماس می‌کنیم برایمان کفش و لباس بخرد. وقتی نشئه است قول می‌دهد که بخرد و وقتی خمار است می‌گوید کفش و لباس می‌خواهید چه کار و ما را کتک می‌زند. هفته پیش که یکی از همکاران پدرم با زن و بچه‌هایش به این‌جا آمد و مقدار زیادی مواد با خودش آورد، اخلاق پدرم بدتر شد و هی به ما سرکوفت می‌زد که به فکر او نیستیم. در آخر ما را گول زد و گفت که اگر برای آوردن مواد به او کمک کنیم، برایمان کفش می‌خرد. ما هم خون طمع شدیم و قبول کردیم و همراه او به این‌جا آمدیم. مادرم قبول نکرد و حسابی کتک خورد. پدرم مواد را در چند بادکنک تو در تو گذاشت، گره زد و حسابی نخ‌پیچ کرد، بعد ما را به حمام برد و با دست خودش... پسرک بدبخت تاب نمی‌آورد، بغضش می‌ترکد و با صدای بلند آنچنان گریه می‌کند که انگار سالیان است گریه نکرده است. برادرانش نیز شروع به گریه می‌کنند. او در میان گریه با دست‌هایی که نشان می‌دهد از کوچکی خشت و آجر حمل کرده، صورت نحیف رنج‌کشیده‌اش را از شرم می‌پوشاند و می‌گوید: به خدا ما گناهی نداریم، ما خیلی درد کشیدیم. دوربین پاهای بچه‌ها را نشان می‌دهد. کفش‌های دوتای آنها بسیار مندرس و پاره است و پاهای سومی که اصلا کفش ندارد، نشان می‌دهد سال‌ها است کفش نداشته است. قرینه فیلم داستانی روز بیست‌ویکم، تولید مرکز مشهد که هرگز اجازه پخش نیافت و شرح آن را در قسمت هشتم دادم، فیلم چند قسمتی خارج کشوری «مستند زندگی معتادان ساکن قبرستان...» است. به‌هزار و یک دلیل که آخرین آن خودسانسوری است، نمی‌توانم جزییات این فیلم مستند را برایتان بنویسم و به اختصار و ایجاز و در برخی موارد به کنایه و اشاره بسنده می‌کنم، اما توصیه‌ام این است که با جست‌وجوی کلمات معتاد و قبرستان، خودتان اصل فیلم را در یوتیوب پیدا کنید و ببینید. من هم سخاوتمندانه گناهش را به گردن می‌گیرم، زیرا اگرچه با هیچ ضابطه‌ای پخش آن را از رسانه ملی به صلاح نمی‌دانم، اما نشان دادن آن را در مدارس برای دانش‌آموزان و در اکران‌های خصوصی برای همه ضروری می‌دانم. قسمت اول: داخلی، شب، دخمه‌ای در یک گورستان متروک در حاشیه شهر. ٢ نفر درحال مصرف مواد هستند و نفر سوم به آنها التماس می‌کند که مقداری مواد به او قرض بدهند و می‌گوید که همه بدنش درد می‌کند. آن دو نفر می‌گویند که آنچه دارند برای خودشان هم کافی نیست. یکی از آنها کنایه‌آمیز به او می‌گوید: برو خدا را شکر کن که یکی را داری که پول در بیاورد و برایت مواد تهیه کند، بیچاره ماییم که کسی را نداریم! درست مثل این‌که تیر به هدف خورده باشد، دیگ غیرت آن خوش‌غیرت به جوش می‌آید و می‌گوید که بگذار وضعم خوب شود، دیگر نمی‌گذارم کار کند، ولی خیلی نگرانم، امشب دیر کرده است! پیدا است که نگران زنش نیست، چشم به‌راه مواد است. خماری و انتظار دردآور است، اما بالاخره به پایان می‌رسد و همسر محترمه‌اش با دست پر از راه می‌رسد. آن دو نفر دخمه را ترک می‌کنند و زن و شوهر را تنها می‌گذارند. مردک مفلوک قاشق آب مقطر را روی شعله می‌گیرد و همسرش آنچه بر او گذشته تا توانسته پول مواد را از چند نفر به دست بیاورد، وقیحانه و بی‌کم و کاست تعریف می‌کند. مردک آرام و بی‌صدا گوش می‌دهد. این‌که آیا واقعا گوش می‌دهد یا حواسش به آب مقطر است که نریزد را نمی‌دانم! اما آنچه حالا به جوش آمده دیگ غیرت نداشته مردک معتاد نیست، آب مقطر داخل قاشق است که شروع به قل‌قل می‌کند... از آن‌جا که خودسانسوری از ممیزی و حتی از در نظر گرفتن ملاحظات سردبیر دست و پاگیرتر است، از تعریف کردن سکانسی که زن معتادی در قبرستان، داستان معتاد شدنش را تعریف و خود را برای رفتن به سر کار آماده می‌کند، به‌طورکلی صرف‌نظر می‌کنم. سکانس یکی مانده به آخر مربوط به معتادی است که در دخمه‌ای دیگر در همان قبرستان روی زمین افتاده، مثل مار زخمی به خود می‌پیچد و مثل مادر مرده‌ها ناله می‌کند. گزارشگر به او می‌گوید: می‌تونم چندتا سوال ازت بپرسم؟ و او جواب می‌دهد: والله شرمنده! اگه می‌شه از کس دیگه‌ای سوال کنین. من حالم خوب نیست، خمارم. همه بدنم داره درد می‌کنه. مرد معتاد دوباره می‌خوابد و ناله می‌کند. دوربین قبرستان و قبرهای خالی را نشان می‌دهد. باد زوزه می‌کشد و ناله‌های حزن‌انگیز آن نگون‌بخت را در خود محو می‌کند. سکانس آخر از قسمت اول این مستند، جوان معتادی را نشان می‌دهد که در عمق یک قبر خالی مچاله شده است. گزارشگر: چرا تو قبر نشستی؟ جوان معتاد: این‌جا راحتم، امن‌تر از جاهای دیگه‌س. دوربین حرکت می‌کند و معتادان بی‌خانمان دیگری را نشان می‌دهد که داخل قبرهای خالی خوابیده‌اند. اینها که گفته آمد جزییاتی از واقعیت اعتیاد و معتاد بود و این ماجرا بسیار دراز دامن‌تر از مجال اندک این یادداشت‌ها است. این اندک را در قسمت گذشته و در این قسمت از آن جهت نوشتم که بگویم رسانه ملی که از طرفی و به هر دلیلی نمی‌تواند یا نمی‌خواهد درباره اعتیاد و معتاد «پدیده‌نمایی» کند و از طرف دیگر نمی‌تواند از کنار این واقعیت شوم بی‌طرفانه بگذرد، ناگزیر به «انگاره‌نمایی» دچار می‌شود. «انگاره» اعتیاد آن است که در سریال پایتخت ١ مردان پایتختی تصادفا و به اشتباه یک نوع ماده مخدر یا محرک استفاده می‌کنند و دسته‌جمعی مشغول رقص و پایکوبی می‌شوند و «پدیده» اعتیاد آن است که مردی معتاد تنها و غریب، در عمق یک قبر خالی در گورستانی متروک از درد به خود می‌پیچد و ناله مرگ سر می‌دهد. «انگاره» اعتیاد آن است که معتاد در سریال همه چیز آن‌جاست، درحالی‌که آه ندارد که با ناله اعتیادش سودا کند، پول اندکی را که از راه خنزر پنزر فروشی به دست می‌آورد، برای همسر و دختر پای کنکوری‌اش کارت‌به‌کارت می‌کند و «پدیده‌اش» آن است که مردک معتاد ساکن قبرستان، جسم زهوار در رفته و دودزده زنش را وسیله پول درآوردن برای خرج اعتیاد قرار می‌دهد و مردک معتاد کارگر کوره آجرپزی با ٣ فرزند مظلومش کاری می‌کند که هیچ حیوان درنده و گزنده‌ای با فرزندش چنین نمی‌کند. باید راجع به اعتیاد از ذهن جوانانمان انگاره‌زدایی کنیم و واقعیت این پدیده شوم را به آنان نشان دهیم و لازمه این امر آن است که در سیاست‌های تبلیغاتی و برنامه‌سازی‌های رادیو، تلویزیونی و ساختن فیلم‌های سینمایی، هر جا که به اعتیاد مربوط می‌شود، شجاعانه تجدیدنظر کنیم. «مصلح قبل از هر چیز، باید واقعیت‌ها را هر چه هم تلخ باشد، درک کند.»١ پی‌نوشت: ١- در قلمرو اندیشه امام موسی صدر، کتاب نای و نی، صفحه ٤٦

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندی ها