کد خبر: 268809
تاریخ انتشار :

فرزندان شیطان (١٧)

جنایت و مکافات

پایگاه خبری تحلیلی نامه نیوز (namehnews.com) :

پایگاه خبری تحلیلی نامه نیوز (namehnews.com) :

محمدمهدی پورمحمدی: در قسمت سیزدهم از این سلسله یادداشت‌ها، تحت عنوان دشمن خانگی بخشی از مصاحبه با آقای الف و ماجرای اخراج او از خانه را نقل کردم. آقای الف می‌گوید پدرم اجازه داد که مختصری از وسایل، برگه‌های هویتی، کارت‌های شناسایی، دفترچه‌های بانکی و پول‌های نقدی را که داشتم، بردارم. از اتومبیل حرفی نزد، چون به نام خودم بود. مادر و خواهرم زار می‌زدند و از پدرم می‌خواستند که یک بار دیگر مرا در یک مرکز بهتر و مجهزتر بستری کند. پدرم آنها را به داخل خانه هل می‌داد و می‌گفت بگذارید به دنبال بدبختی خودش برود. او را دیگر نمی‌توان نجات داد. من با این کار دارم شما، خودم و او را نجات می‌دهم. اگر بماند، من و شما را دق می‌دهد، بلایی سرتان می‌آورد که شاید یک روز خودم مجبور شوم شرش را برای همیشه از این دنیا کم کنم. افسانه‌سازی نیست، نویسنده‌ای در تنهایی خود، این قصه را خلق نکرده است، درست ٣روز پیش، همین جمعه گذشته، سیزدهم شهریور ١٣٩٤، در دنیای واقعی و بیخ گوش من و شما، در خیابان سیمون بولیوار، اتفاق افتاد. پیر‌مرد هفتاد‌ساله‌ای که حتی قادر به ایستادن نیست و با کمک ویلچر حرکت می‌کند، جلوی خانه خود، در برابر چشمان عروس و نوه‌اش، فرزند جوان خود را به ضرب گلوله، به قتل رساند. قربانی جنایت، قبل از ورود به خانه هدف شلیک گلوله از فاصله بسیار نزدیک قرار گرفت و از پشت به زمین برخورد کرد. شلیک از نزدیک، چه پرمعنا! نزدیک‌تر از پدر؟ ماموران زمانی که بالای سر قربانی رسیدند، با پدر پیری روبه‌رو شدند که با مو و ریش‌های بلند سفیدش، اسلحه به دست، روی ویلچر نشسته بود و خیلی راحت گفت که از دست آزار و اذیت‌های پسرش به‌تنگ آمده و از مدت‌ها قبل نقشه قتل او را کشیده است. چرا پسرت را کشتی؟ به‌خاطر اعتیادش زندگی را بر همه سخت کرده بود. چرا کمکش نکردی ترک کند؟ بارها به کمک برادرش او را به کمپ بردیم و آخرین بار هم عمویش برای نجات زندگی‌اش او را به کمپ برد که بی‌فایده بود. آیا پسرت سابقه‌دار بود؟ به خاطر دزدی زندان رفته بود. چطوری او را به قتل رساندی؟ زنگ طبقه بالا را که همسرم در آن در حال استراحت بود به صدا درآورد، از نوع زنگ زدنش فهمیدم که خودش است. با ویلچر خودم را به حیاط رساندم و زمانی که در باز شد مغزش را هدف قرار دادم,١ این افسانه جن و پری، تاریخ باستان مربوط به دوران پادشاهی هوخشتره، خبری از آن‌ سوی کره زمین در بلاد کفر یا مربوط به سرزمین‌های تحت سلطه داعش نیست. همین ٦ روز پیش، سه‌شنبه گذشته، ١٠/٦/٩٤ در گوشه دیگری از شهرمان تهران، در یکی از کوچه‌های خیابان وحدت اسلامی، اشکان سی‌وپنج ساله، سر پسر بچه بی‌گناهی را که اصلا نمی‌شناخت، گوش تا گوش برید و از تن جدا کرد. عکس سپهر، پسربچه زیبای ١٠ساله، در لباس و کلاه فارغ‌التحصیلی نمادین و کارنامه به‌دست، اشک به چشم و خون به دل می‌آورد. متهم به قتل در حال خماری، درباره خود می‌گوید: معتاد به مرفین و کارتن‌خوابم. تاکنون پنج‌بار به اتهام مواد مخدر و نزاع دستگیر شده‌ام. برادرم هم که چند بچه بزرگ دارد، کارتن‌خواب است. آن روز صدای پیرمرد خوش‌سیمایی را شنیدم که گفت عجله کن، چاقو را بردار و به خیابان برو! در کوچه پسری را دیدم که شبیه بچگی‌های خودم بود. من دیگر چیزی یادم نمی‌آید. نمی‌دانم چرا این کار را کردم. هیچ چیز از آن روز یادم نمی‌آید. من ذهنم بیمار است. چاقو را به فردی فروختم و با پولش از خیابان ناصرخسرو مرفین خریدم. به بیمارستان رفتم تا آن را تزریق کنم که باز هم پیرمرد آن‌جا بود و سرنگ خود را به من داد! مادر داغدار سپهر می‌گوید: پسرم خیلی خوب و مهربان بود. او بی‌گناه بود. چرا باید گلوی فرزندم بریده شود؟ من سپهر را بدون حضور پدرش، ٤‌سال با خون جگر بزرگ کردم و حق او این نبود,٢ حق سپهر این نبود. حق مادر سپهر این نبود. حق محمد، پیرمرد سپید‌موی ویلچرنشین، که در سن هفتادسالگی با دست خود بر پیشانی پسرش داغ گلوله و بر پیشانی خود داغ ننگ فرزند‌کشی زده است، این نبود. حق آن پرشمار زنان و دخترانی که توسط فرهاد و سعید، سیاه‌مردان پرایدسوار، مورد تجاوز وحشیانه قرار گرفته، پول، طلا و جواهراتشان به سرقت رفته و در بیابان‌های اطراف تهران رها شدند، این نبود. حق خانواده‌های آبروداری که با این تجاوزات، ناموس و حیثیت‌شان بر باد رفته، این نبود. حق جامعه اسلامی و انقلابی ما هم که هر روز باید مظلومانه ضربات بی‌رحم شلاق اخبار این‌چنینی را بر گرده خود هموار کند، این نیست. فرهاد گفت: من و سعید به شیشه و قرص اعتیاد داریم. سه‌بار نیز به همین دلیل روانه زندان شدیم. از آنجایی که فروشندگان مواد بدون پول به ما مواد نمی‌دادند، تصمیم به سرقت از زنان در قالب مسافرکش گرفتیم. نخستین قربانی آدم‌ربایی ما، دختر جوانی بود که او را به‌عنوان مسافر سوار کردیم و تحت‌تاثیر شیشه، او را مورد آزار و اذیت قرار دادیم. پس از آن نیز تصمیم گرفتیم در نقاط مختلف شهر دست به این کار بزنیم. برای همین به سمت بلوار آبشناسان و میدان دانشگاه، در غرب تهران رفتیم، زیرا این مناطق به بزرگراه‌ها ختم می‌شود و به راحتی می‌توانستیم قربانیان را به حاشیه شهر ببریم و پس از مصرف مواد و قرص، مورد تجاوز قرار دهیم و اموالشان را بدزدیم. از ٣ماه گذشته تاکنون به ٨ زن و دختر تجاوز کرده‌ایم,٣با گسترش دامنه اعتیاد، تعداد جنایاتی از این دست، هر روز بیشتر و نحوه انجامشان فجیع‌تر می‌شود. مستندات قابل مثال زدن از این دست زیاد است و هر روز چندین مورد آن در جای‌جای کشور اتفاق می‌افتد. قانونگذار ایران در دوره‌های گوناگون، در برخی قوانین معتاد را بیمار و در برخی دیگر مجرم تلقی کرده است. قانون هر چه بگوید فرقی نمی‌کند، واقعیت آن است که اعتیاد، مادر بسیاری از جنایات و تعداد معتادان و جنایاتشان رو به ازدیاد است. هشدار که کمر جامعه اسلامی ایران، زیر بار مکافات سنگین جنایات ناشی از مواد مخدر، درحال خم شدن است. ١- روزنامه هفت صبح، ١٥/٦/٩٤ ٢- روزنامه جام‌جم، ١٥/٦/٩٤ ٣- روزنامه هفت صبح، ١٥/٤/٩٤
منبع: روزنامه شهروند

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندی ها