کد خبر: 273447
تاریخ انتشار :

فرزندان شیطان (٣٣)

دام‌گستران طنزپرداز!

پایگاه خبری تحلیلی نامه نیوز (namehnews.com) :

پایگاه خبری تحلیلی نامه نیوز (namehnews.com) :

محمدمهدی پورمحمدی: طبق برنامه‌ریزی قرار بود از امروز موضوع یادداشت‌ها را به مافیای مواد مخدر، عمده‌فروشان و ساقیان اختصاص دهم، اما دیدن کلیپی طنزآمیز با سوژه اعتیاد در یکی از تارنماهای فارسی، این برنامه را به هم ریخت. کلیپ «خواستگاری دکتر معتاد ایرانی» با بازی آقایان نصرا... رادش در نقش «دکتر خواستگار» و نادر سلیمانی در نقش «پدر عروس» برای شبکه خانگی ساخته شده است. در این نمایش کوتاه، داماد معتاد از پدر عروس اجازه می‌خواهد که سیگار بکشد و پدر عروس با تعجب می‌پرسد مگر شما سیگار هم می‌کشید؟ داماد پاسخ می‌دهد من سیگاری نیستم، اما بعد از تریاک می‌چسبد و به اصطلاح آن را بالا‌می‌آورد... در ادامه و در جایگاه یک پزشک، به‌طور مفصل و مشروح راجع به خواص سیگار، تریاک، هرویین، کراک، کوکایین و این‌که کدام‌یک از آنها با هم تداخل داشته و کدام‌یک تشدید‌کننده، بالا آورنده، مکمل و متعادل‌کننده هم هستند و... داد سخن می‌دهد. توصیه‌های پزشکی این آقای دکتر خواستگار تا آنجا پیش می‌رود که در مقابل نهی پدر عروس از کشیدن کراک می‌گوید: یعنی می‌فرمایید یُبس بشوم، نه... کراک برای یبوست خیلی خوب است! ترکیب شیطنت‌آمیز «دکتر» و «معتاد» در نامگذاری این نمایش بسیار زیرکانه است.

دام و تله برای به دام انداختن قربانی و قربانیان باید جاذبه داشته باشد. مواد مخدر دارای جاذبه ذاتی است که اگر دارای این جاذبه نبود، امروز ٤‌میلیون معتاد حرفه‌ای و تفننی در آتش اعتیاد نمی‌سوختند و خود، خانواده و کشور عزیزمان ایران را خاکستر نمی‌کردند. تله با ایجاد جاذبه فریب می‌دهد و قربانی را یا مثل موش می‌کُشد یا مانند آهو و بز کوهی، به چاله و بند گرفتار می‌کند. تمام لذت تله برای موش، همان چند لحظه قبل از کشته شدن است که کمی پنیر می‌خورد. آهو و بز کوهی حتی فرصت آن لذت را هم پیدا نمی‌کنند و همین که به سوی علف تازه خیز برمی‌دارند یا به چاله می‌افتند یا در چنگک‌های تیز و برنده دام گرفتار می‌شوند، تله‌گذار و دام‌گستر گرفتاری‌هایی که پس از فریب خوردن پیش می‌آید، از کشته شدن تا گرفتار چاله و چنگک شدن را زیر طعمه‌ها و علف‌های خوش‌رنگ و بو و خوشمزه پنهان می‌کند. پنهان‌سازی نکبت اعتیاد و برجسته‌سازی فریب‌های مواد مخدر در قالب برنامه‌های طنز و کمدی، به بهانه خنداندن مخاطب خیانت به جوانان، نسل‌های آتی و کشور است. در قسمت بیست‌ویکم تحت عنوان سه پرده نمایش اعتیاد، نوشتم که نمایش زندگی معتاد سه پرده دارد. پرده اول، بسیار جذاب، پر آب و رنگ، همراه با موسیقی شاد، در جمع دوستان، فریاد نوشانوش، رفاقت، معرفت، همراهی، جشن، پایکوبی، حرکات موزون، سرخوشی و... است. پرده دوم، مرحله انکار، پنهان‌کاری، فلسفه‌بافی و خودفریبی است. معتادهای تازه‌کار در این مرحله به شناسایی خواص مواد مخدر مختلف، تفاوت‌ها و اینکه کدام‌یک از آنها با هم تداخل داشته و کدام‌یک مکمل و متعادل‌کننده هم هستند، می‌پردازند. خودفریبی در این مرحله به قدری مضحک است که برخی می‌گویند ما به‌طور دایم از یک نوع استفاده نکرده، بلکه هر روز مواد مصرفی را عوض می‌کنیم که به هیچ‌کدام معتاد نشویم! غافل از آنکه اعتیاد ترکیبی خطرناک‌ترین نوع اعتیاد است. در این مرحله، فرد به‌زعم خود هر بار برای آخرین بار مواد مصرف می‌کند و یک‌باره متوجه می‌شود که برای ده‌ها بار به‌عنوان آخرین بار مواد مصرف کرده است. معتاد به تدریج می‌فهمد و درک می‌کند که در چه چاهی افتاده است، اما هر روز اراده‌اش سست‌تر و میل به مصرف مواد در او ریشه‌دارتر می‌شود. معتاد تازه‌کار، دایما تصمیم می‌گیرد که از فردای آن روز، هفته بعد، ماه بعد ... و نهایتا به خود قول می‌دهد که بالاخره یک روزی مصرف مواد را ترک کند و آن روز هیچ‌گاه فرانمی‌رسد. پرده سوم، شطرنجی، منشوری و همان مرحله‌ای است که کمتر راجع به آن گفته و شنیده می‌شود. گفتن، نوشتن و نشان دادن آن سیاه‌نمایی است، جاذبه‌های بصری ندارد، اشاعه فحشا، آبروبری، توهین به شخصیت معتاد به‌عنوان یک شهروند و... است.

کار روی پرده اول نمایش اعتیاد، برجسته‌سازی جذابیت‌های مواد مخدر و تلطیف پرده دوم، مانند آنچه در نمایش «خواستگاری دکتر معتاد ایرانی» می‌گذرد، دانسته و نادانسته در خدمت دام‌گستران اعتیاد یعنی مافیای تولید و توزیع مواد مخدر است. در قسمت‌های قبلی از این سلسله یادداشت‌ها، به ده‌ها نمونه از فیلم‌ها و سریال‌ها اشاره کرده‌ام که صحنه‌های جذاب پرده اول این نمایش و نمونه‌های کاذب و دروغین ترک در پرده دوم را با آب و تاب نشان داده‌اند و دریغ از نشان دادن صحنه‌های‌های لازم، اما کثیف، دلهره‌آور و دهشت‌انگیز پرده سوم. تا دیروز که کلیپ «خواستگاری دکتر معتاد ایرانی» را ندیده بودم فقط رسانه ملی را خطاب قرار می‌دادم و حال از همه دست‌اندرکاران سینما، تئاتر، نمایش خانگی و فعالان شبکه‌های اجتماعی تقاضای اکید دارم که اگر نمی‌خواهند ناخواسته به گسترش این بلای خانمانسوز کمک کنند، به برجسته‌سازی جاذبه‌های مواد مخدر در پرده اول و تلطیف پرده دوم نمایش اعتیاد نپردازند. پرده سوم اعتیاد، حرف‌های زیادی برای گفتن دارد.

آقای الف، آن بالابلند کثیف نفرت‌انگیز می‌گوید بعضی از پنجشنبه‌ها نزدیک ظهر یک خودرو مدل بالا، که چند‌سال پیش خودم با یکی از آنها چشم خیلی‌ها را درمی‌آوردم، به این منطقه می‌آید، نزدیک پل فلزی، حدفاصل خیابان معارف و شهید سوری، زیر پل نیایش می‌ایستد و برای ما کارتن‌خواب‌ها غذای نذری می‌آورد. دو هفته پیش هم طبق معمول آمد و تا صدای بوقش بلند شد مثل مور و ملخ از زیر بوته‌ها، کنار رودخانه، دخمه‌های کوچه‌های فرعی شهید سوری و... بیرون آمدیم و برای گرفتن غذا هجوم بردیم.

این‌بار یک آقا پشت فرمان نشسته بود و دوتا خانم غذاها را پخش می‌کردند. یکی از خانم‌ها در پشتی خودرو شاسی‌بلند را نیمه باز گرفته بود و دیگری یکی یکی بسته‌های غذا و نان‌های بسته‌بندی شده را به دست ما که در صف ایستاده بودیم، می‌داد.

نان و غذایم را که گرفتم، برای یک لحظه نگاهم با نگاه خانمی که در خودرو را نیمه باز گرفته بود، در هم گره خورد و خیره همدیگر را نگاه کردیم. زبان هر دو ما بند آمده بود. می‌دانستم که او نمی‌تواند زبان باز کند و سوالی بپرسد، پس خودم پیش‌دستی کردم و گفتم: آره، درست می‌بینی، خودم هستم! خود خودم! شهره همکلاسی دانشکده و نامزد سابقم بود، اما برای من دیگر چه اهمیتی داشت. در دوران نامزدی، همان اوایلی که دوران ماه عسل اعتیاد را می‌گذراندم و مواد زیر زبانم مزه کرده بود، خیلی التماس کرد که ترک کنم و من ده‌ها بار به خودم و به او قول دادم که ترک کنم، اما مواد مخدر مثل خوره و موریانه اراده‌ام را خورده بود و از آدم بی‌اراده هیچ کاری ساخته نیست. شهره همان شهره بود، به همان استواری که قبلا بود، اما با دیدن دوزخی‌ای مثل من که ریختش از دنیا برگشته و بوی گندش حتی پشه‌ها و مگس‌ها را فراری می‌دهد، زانوانش تاب نیاورد، مثل فانوس تا شد و روی زمین نشست. خانمی که همراهش بود و نمی‌دانست چه اتفاقی افتاده است، دستش را گرفت و کمکش کرد که سوار خودرو شود. ظرف غذایم را در کیسه گذاشتم و به راه افتادم. هر چه دورتر می‌شدم صدای گریه او را کمتر می‌شنیدم. او را نمی‌دانم، اما من به فکر مواد بعد‌از‌ظهر بودم که اگر پولش فراهم نمی‌شد، ساقی تف هم کف دستم نمی‌انداخت...

منبع: روزنامه شهروند

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندی ها