روایت یک ایرانی از زندانهای انگلیس/ گوشت خوک را در جانمازمان میانداختند
پایگاه خبری تحلیلی نامه نیوز (namehnews.com) :
پایگاه خبری تحلیلی نامه نیوز (namehnews.com) :
به گزارش نامه، کوروش فولادی جوان 16 ساله ایرانی که در سال 1358 به بهانهای واهی در لندن دستگیر شد و طی 10 سال انواع شکنجههای موحش مأموران انگلیسی را تجربه کرد، بهترین گواه بر ماهیت زندانهای انگلیس است. زندانهایی که سیاه چالهای مخوف قرون وسطای اروپا را تداعی میکند. فولادی در 16 سالگی بیدلیل در لندن دستگیر شد و در 26 سالگی در حالی که چهرهاش، او را 40 ساله نشان میداد از زندان آزاد شد و در 19 شهریور سال 1368 وارد تهران شد. متن زیر خلاصهای از اظهارات وی در مصاحبه با روزنامه جمهوری اسلامی است که در سال 68 این روزنامه به چاپ رسیده است: من در انگلیس از فعالان مدافع انقلاب اسلامی و همیشه تحت نظر مأموران انگلیسی بودم.یک روز اتومبیل خود را درخیابان پارک کردم و برای صرف غذا با دو تن از دوستان به رستوران رفتم.افرادی بمبی را در صندوق عقب ماشین من کار گذاشتند. وقتی سوار شدیم چند بار استارت زدم متوجه شدم ماشین دارای نقص است و روشن نمیشود، ناگهان صدای انفجار مهیبی شنیده شد. در پی آن دو تن از دوستان شهید شدند و من به شدت مجروح شدم و با همان وضع چهار و نیم ساعت داخل ماشین افتاده بودم. سرانجام مرا به بیمارستان منتقل
کردند. در بیمارستان بعد از اینکه قادر به حرف زدن شدم بازجوئی به عمل آوردند. یکی از مأمورین بازجویی، بازوی دست مرا که چندین ترکش بمب در آن بود به شدت فشار میداد و میگفت بگو با چه افرادی همکاری داری و من از شدت درد به خود میپیچیدم. او میگفت من در ایران استاد ساواک بودهام و به ساواکیها درس دادهام. از آنجا مرا بدون محاکمه و بدون دلیل موجه به زندان انداختند چرا که خودشان باعث انفجار بمب بودند. وی با بیان اینکه طی ده سال حبس، به 20 الی 30 زندان متفاوت منتقل شده است گفت: انتقالهای متعدد برای این بود که روحیه مرا خراب کنند و نگذارند با سایر زندانیان آشنا شده و یا مطالعات مستمری در یک زندان داشته باشم. آقای فولادی در حالی که شدت تأسف و انزجار خود را از عدم رعایت سادهترین موارد مربوط به حقوق بشر در انگلیس و رفتار ددمنشانه پلیس انگلیس ابراز میداشت گفت: من از این ده سال اسارت، خاطرات بسیار تلخ و در عین حال آموزنده و سازندهای دارم. چه از نظر برخوردهای پلیس جنایتپیشه انگلیس مدعی دفاع از حقوق بشر و چه از لحاظ آشنائی و مراودت با سایر زندانیان به ویژه مسلمانان کشورهای مختلف که در زندانهای انگلیس به بند کشیده
شدهاند و مورد شکنجه و آزار زندانبانان قرار میگیرند بدون اینکه دادرسی داشته باشند. وی در رابطه با مواردی از شکنجههای معمول در زندانهای انگلیس میگوید: یک روز من جهت ادای فریضه نماز داشتم مهیا میشدم ناگهان یکی از زندانبانان انگشت خود را به داخل چشم من فشار داد بطوری که گوشه چشمم پاره شد، متأسفانه از معالجه هم خبری نبود و من بینائی این چشم را از دست دادم. بعد از این جریان یک روز رئیس زندان به من گفت تو را در این زندان خرد میکنم و حقیر در جواب گفتم آیا شده است که تا به حال یک مسلمان و مؤمنی را خرد کرده باشید که من دومی باشم. او گفت: به زودی خواهی فهمید. وی اضافه کرد: در یک مورد وقتی مرا به سلول انفرادی منتقل کردند، برایم صبحانه آوردند. دیدم داخل یک بشقاب ادرار کردهاند و گفتند باید این را بخوری. بارها در حالی که دستبند بدست داشتم، بر روی من ادرار کردند و مرا به شدت با کتک و آتش سیگار مضروب نمودند. وی همچنین حساسیت مأمورین و زندانبانان انگلیس را به اسلام و مسلمین مورد اشاره قرار داده و میگوید: در زندان به صهیونیستها، کاتولیکها، بودیستها و سایر فرق، سرویس مشخص داده بودند بجز مسلمانها که حتی تا مدتی ما
را از خواندن نماز هم بازمیداشتند. ما احساس کردیم که در این مورد باید با مأمورین برخورد کنیم و حق خود را بگیریم، لذا یک روز جمعه بچهها را جمع کردیم و چند پتو داخل اطاق رئیس زندان انداختیم و نماز را خواندیم و در پایان نماز هم تکبیر گفتیم که به یکباره آمدند و همه ما را مورد ضرب و شتم قرار دادند و جریمه کردند. من به رئیس زندان گفتم اسلام بزرگترین و گستردهترین مذهب موجود در دنیاست؛ چرا ما باید برای نماز خواندن مالیات بپردازیم؟ در جواب گفت شما در اینجا هیچ حقی ندارید اینجا تصمیمگیری با ماست و شما باید تابع ما باشید. وی همچنین گفت: در سال 1365 یک مسلمان تبعه انگلیس را که حرف حق میزد به نحو فجیعی کشتند و بعد هم مدعی شدند که خودکشی کرده است و چون همه در این جنایت با هم همدست بودند، دیگر کسی از خانواده او هم نتوانست درصدد دادخواهی برآید. وی در ادامه میگوید: برای اینکه ما از ایده و انگیزه الهی خود خسته شویم از هیچ کاری برای شکستن روحیه ما فروگذار نمیکردند. هر روز صبح زود میآمدند و آب سرد بر روی من میریختند. بسیاری از اوقات وقتی از خواب بیدار میشدم دستبند به دستها و پاهایم میزدند و چند نفر از آنان بر روی
بدن من ادرار میکردند و اجازه شستن آن را به من نمیدادند. غذایی که میدادند بسیار ساده بود مثلاً سیبزمینی و پیاز آن هم بگونهای غیربهداشتی که کمتر قابل خوردن بود. آقای فولادی در ادامه سخنان خود به موارد دیگری از وحشیگریهای مأمورین انگلیس در زندان اشاره میکند و از جمله میگوید: بعضی اوقات وقتی با برادران مسلمان ایرلندی، پاکستانی، فلسطینی و... نماز میخواندیم، مقداری گوشت خوک در جانماز ما میانداختند تا ما را از عبادت منصرف کنند اما باز هم ما تحمل میکردیم و از پا در نمیآمدیم و یادآوری حبسهای توأم با شکنجه حضرت موسی بن جعفر در چنین زندانهایی به ما قوت میبخشید و هراسی نداشتیم. بعد از مدتها تحمل مشقت، یک روز به رئیس زندان گفتم دیدید یک مسلمان هیچوقت از شکنجه و آزار و اذیت شما ترسی ندارد. او گفت آیا واقعاً از هیچکس نمیترسی،گفتم چرا. گفت تو که همین الآن گفتی از کسی نمیترسی. گفتم منظورم از هیچ کس افراد بشر هستند، من فقط از خدا میترسم و ترس از خدا است که باعث میشود از شما هراسی نداشته باشم. آقای فولادی خاطره دیگری از شکنجه زندانبانان را در حالی که آثار شکستگی بر روی بینی وی بر جای مانده چنین نقل
میکند: یک روز دیدم یک زندانی سیاهپوست را به شدت مورد شکنجه قرار داده بودند. غیرت اسلامی من باعث میشد به دفاع از او برخیزم. جلو رفتم و گفتم این زندانی چه گناهی کرده که باید اینگونه شکنجه شود؟ ناگهان به طرف من حمله کردند و بینی مرا شکستند و حسابی کتکم زدند. وی ادامه میدهد: همچنین یک روز یک فلسطینی روزنامهای را میخواند خبری در مورد «راجر کوپر» جاسوس انگلیسی درج شده بود که به راجر کوپر اجازه تماس تلفنی با خانوادهاش داده شده است. به رئیس زندان گفت این خبری است که در روزنامه خود شما نوشته شده، پس شما چرا به من اجازه چنین تماسی را نمیدهید که سالهاست خانواده خود را ندیدهام. مگر شما شعار دفاع از حقوق بشر نمیدهید؟ آیا ما بشر نیستیم؟ آقای فولادی در بخش دیگری از سخنان خود با بیان اینکه حدود 5/4 سال حبس خود را به صورت انفرادی سپری کرده است، میگوید: از این مدت دو سال و نیم آن را بطور مستمر در زندان انفرادی گذراندم به گونهای که مرا در یک اطاق انفرادی حبس کرده بودند و جنب آن اطاق، موتورخانه کارخانهای قرار داشت که من از سر و صدای موتورخانه نمیتوانستم یک لحظه در آرامش به سر ببرم. آقای فولادی سپس با اشاره به همت
مأمورین زندان مبنی بر کشف مواد مخدر در اطاق مربوط به ایشان میگوید: یک روز مأمورین زندان با سگ و گربه به داخل اطاق من ریختند و مرا با ضرب و شتم به اطاق انفرادی دیگری انداختند. چند دقیق بعد آمدند و گفتند از اطاق تو 250 گرم هروئین کشف کردیم، این در حالی بود که همه زندانیان میدانستند من حتی لب به سیگار نزدهام. در ثانی من این مقدار هروئین مورد ادعای آنان را با چه پولی و از کجا و چه کسی در داخل زندان میتوانستم تهیه کنم؟ به همین لحاظ تمام زندانیان وقتی متوجه این ظلم بزرگ در حق من شدند دست به اعتصاب زدند و لذا مأمورین در این رابطه برخوردی نکردند و چند هفته بعد که دیدند آشی که پختهاند خیلی شور شده گفتند چیزی که در اطاق فولادی پیدا شده خاک اره بوده است! البته من وجود خاک اره را هم در اطاق خود تکذیب کردم چرا که چنین چیزی در اطاق من نبود. وی اضافه میکند: یک روز بدن مرا با آتش سیگار سوزاندند بعد هم رئیس زندان آمد و گفت مبادا به کسی این موضوع را بگویی وگرنه تو را به جای دیگری منتقل میکنیم و من گفتم تو کور خواندهای، همه از این موضوع مطلع هستند البته من خاطرات خود را در 54 دفترچه نوشته بودم که زندانبانان از من به
سرقت بردند تا بلکه کمتر باعث رسوائیشان شوم. آقای فولادی با توجه به اینکه چند تن از زندانبانان در اثر بحثها و گفتگوهایی که با وی داشتهاند به اسلام گرایش پیدا کردهاند، شدت علاقه آنان را به اسلام و انقلاب به ویژه حضرت امام (قدس سره) مورد اشاره قرار داد و گفت: یکی از سربازان ایرلند شمالی که در زندان به اسلام گرویده بود، پس از رحلت حضرت امام نامهای به مسئولین جمهوری اسلامی نوشته و متذکر شده بود که من چیزی از خود ندارم و از زندان هم نمیتوانم بیرون بیایم. فقط دو پوند موجودی خود را در پاکت میگذارم تا شما شاخه گلی تهیه کرده و بر سر مزار امام خمینی بگذارید. وی سپس مورد دیگری از علاقه زندانبان به اسلام و انقلاب را مورد توجه قرار داده و میگوید: در زندان وقتی تعداد تازه مسلمانشدگان از کاتولیکمذهبها و ایرلندیها افزایش یافت، بچههای مسلمان تقاضای آزادشدن برگزاری نماز جمعه را کردند که این درخواست باعث خشم زندانیان نسبت به من شد و لذا مرا به زندان دیگری منتقل کردند. در زندان بعدی هم یک مقدار برای زندانبان سخن گفتم و ذهن آنها را راجع به ماهیت کتاب کفرآمیز آیات شیطانی روشن نمودم چرا که قرار بود این کتاب را در
کتابخانه زندان بگذارند. حتی رفتم به رئیس زندان گفتم اگر این کتاب را به زندان بیاورید وضع زندان به هم خواهد خورد. مگر اینکه مرا از میان بردارید. در آنجا برادران پاکستانی که زندانی بودند شدیداً طرفدار انقلاب بودند و سخنان امام را به جان میخریدند. به همین جهت نسبت به ما احساس برادری و اخوت داشتند و حمایت هم میکردند. یکبار رئیس زندان گفت «امام» خمینی کیست که شما اینقدر از او دم میزنید. من گفتم امام خمینی همه کس من هست. گفت آیا او را میپرستی؟ گفتم خیر، اما اطاعت از او لازمه پرستش خدا است. آقای فولادی سپس تبلیغات دروغین استکبار جهانی را مدنظر قرار داده و اظهار میدارد: آنها در تبلیغات خود وانمود میکنند وضع زندانهایشان خوب است و موازین انسانی در مورد زندانیان رعایت میشود اما تبلیغات آنها یک درصد هم صحت ندارد و من امیدوارم با توجه به خاتمه یافتن جنگ، تبلیغات جمهوری اسلامی به حدی برسد که ذهن مردم جهان را نسبت به کذب بودن تبلیغات استعمارگران روشن نماید. چرا نباید به وحشیگریهای این مدعیان دروغین دفاع از حقوق بشر رسیدگی شود. آیا آن جوان فلسطینی که در جوار اطاق من 9 ماه تمام بدون حتی یک پتو و تختخواب و با کمترین
لباس در اسارت بسر میبرد انسان نبود؟ آیا یک نفر آمد نقض حقوق بشر را در آنجا ملاحظه کند؟ من خودم چند بار از داخل غذا سوسک بیرون آوردم وقتی اعتراض کردم گفتند میتوانی نخوری و چنانچه کوتاه هم نمیآمدیم مسلماً ما را زیر مشت و لگد میگرفتند. آیا این است معنای حقوق بشر؟ وی در بخش دیگری از سخنان متأثرکننده خود همدستی پلیس انگلیس را با منافقین فراری از وطن مورد توجه قرار میدهد و میگوید در یک مورد منافقین در حمله به سفارت جمهوری اسلامی ایران با پلیس انگلیس همدست بودند ولی با شکست مواجه شدند. در مواردی هم که بعداً به جان من سوء قصد داشتند ناکام ماندند. لذا وقتی با نقشه منافقین و همدستی پلیس انگلیس من در اثر انفجار بمب مجروح و دستگیر شدم، در دادگاه آمدند و شکایت کردند آنها در حالی که نهایت همکاری را با پلیس داشتند میگفتند فولادی ما را کتک زده و ما خواستار مجازات او هستیم. در همین حال یکی از پلیسها که کلاه خودش را قبلاً زمین زده و شکسته بود میگفت: این آقا کلاه مرا هم شکسته است و در چنین جوی بود که ده سال زندان برای من بریدند. با این حال به حبس من هم بسنده نکردند و در زندان به یک زندانی چاقو داده و گفته بودند برو
فولادی را با این چاقو بکش، اگر او را کشتی تو را عفو میکنیم. وی اضافه میکند الحمدلله اکثر زندانیان با من دوست صمیمی بودند. آن جوان که چاقو هم به او داده بودند مرا دوست داشت و بعد از این جریان هم مسلمان شد. او به من گفت کوروش، یک نفر این چاقو را به من داده و گفته تو را بکشم تا عفو شوم. اما تو را به خدا این قضیه را به او نگویی که من را قطعه قطعه خواهند کرد. وی در ادامه اظهار میدارد: من و امثال من در زندانهای انگلیس در آن وضعیت اسفبار به سر میبردیم و راجر کوپر انگلیسی که حتی به جاسوس بودن خود اقرار دارد در زندان، راحت به سر میبرد و حتی به او اجازه تماس تلفنی با خانوادهاش داده میشود. حال جهانیان اگر انصاف داشته باشند، آیا باز هم به ماهیت واقعی مدعیان دروغین حقوق بشر پی نخواهند برد؟
دیدگاه تان را بنویسید