کد خبر: 24937
تاریخ انتشار :

دلتنگی‌های زن مرده شور در زندان

دلتنگی‌های زن مرده شور در زندان
پایگاه خبری تحلیلی نامه نیوز (namehnews.com) :

پایگاه خبری تحلیلی نامه نیوز (namehnews.com) :

به گزارش نامه به نقل از باشگاه خبرنگاران، این جا پشت همین دیوارهای نه چندان بلند ندامتگاه خیلی کوچک به نظر می رسد. 38 سال پیش وقتی خیلی جوان بود، از برادرانش جدا شد و حالا چشم انتظار هفت برادری است که تنها یک خواهر داشتند و آرزوی او دیدار آنان است!
آرزوی مریم زیاد بزرگ نیست، شاید یک نفر همین صفحه را به دست یکی ازآن هفت برادر برساند و شاید هم تا آن زمان عمر این خواهر کفاف ندهد! شاکی پولش را می خواهد، پیرزن یک دستش را جلوی دهانش می گیرد و یک دستش را به طرف من، کف دستش پر از چروک است. خشن و زبر... این زن یک روز با همین دستان، مرده هایی را می شست که دستشان از دنیا کوتاه بود... عقد او و پسرعمویش به کجا رسید!؟ صورت تکیده، دندان های مصنوعی و چشمانی سبزش، از او سیمای زنی را نشان می دهد که پیرتر از سنش است. هنگام صحبت کردن، دست خود را جلوی دهانش می گیرد تا بتواند حرف بزند ولی به خاطر یکدست نبودن دندان ها و لاغری زیاد صورت و فک، برخی جواب ها را مجبور است با آرامش و یا دوباره تکرار کند تا قابل فهم باشند. مریم در گفت وگوی با روزنامه حمایت می گوید می خواهم مصاحبه کنم تا دل شاکی ام نرم شود و بیاید و رضایت بدهد. من چیزی ندارم. صد سال هم در زندان بمانم یک ریال ندارم که بتوانم این پول را برگردانم.
اسمت چیست؟ مریم. چند سال داری؟ 55 سال. سواد داری؟ نه. بیسوادم. چرا دست به سرقت زدی؟ به خاطر بچه هایم. مگر به خاطر بچه ها باید سرقت کرد؟ چند تا بچه داری؟ از روی ناچاری دزدی کردم، دو تاپسر دارم . شغل همسرت چیست؟ قبلاً میوه فروش بود. 10 سال پیش فوت کرد. همسرت چه رفتاری با تو و بچه ها داشت؟ همسرم مرد خوبی بود. تا وقتی زنده بود، کار می کرد و یک لقمه حلالمی خوردیم. وقتی مُرد من با دو بچه تنها و بی پناه ماندم. هیچ کس نبود که به دادم برسد. بچه هایت چند سال دارند؟ یکی 14 ساله که فلج است و دو تا پای ضعیف و کوچک به اندازه دست دارد. یکی هم 11 ساله و لال است. من و شوهرم بعد از سال ها صاحب بچه شدیم ولی بچه هایم معلول هستند. می گویند به خاطر این است که با شوهرم پسرعمو، دخترعمو بودیم. خودت کار می کردی؟ مرده شو بودم. مرده های مردم را می شستم. چند روز هم خانه سالمندان کار کردم. ساعت کارش زیاد و حقوقش کم بود. مجبور شدم سراغ نگه داری از یک پیرزن در خانه بروم، بعدش هم به اینجا آمدم. سابقه داری؟ یک سابقه دارم که آن هم برای سرقت بود. فکر می کنم دو سال پیش بود، دستگیر شدم. چطور سرقت کردی؟ 21 ماه رمضان بود و من می خواستم به بهشت زهرا بروم. گاهی در این روزها و شب جمعه ها می رفتم آنجا برای گدایی، مردم کمک می کردند. خرج بیمارستان بچه هایم زیاد بود. می خواستم پسر فلجم یا آن یکی پسرم کمی خوب شوند. سوار ماشین پیرمردی شدم که او حرف بدی به من زد. من هم عصبانی شدم و گفتم توی این سن خجالت نمی کشی؟ نمی دانم چرا این کار را کردم، وقتی پیاده شدم، کیفش را از داشبورد ماشینش برداشته بودم تا ادب شود! وقتی کیف را به این و آن نشان دادم گفتنداین کاغذهایی که توی کیف است، چک پول است و می توانم خرج کنم. 5 تا تراول در آن کیف بود که 3 میلیون تومان می شد. من 2 میلیون و 200 هزار تومانش را به دختر صاحبخانه جدید داده بودم که وقتی پدرش به بانک برده بود، دستگیر شده و گفته بود از مستأجرم گرفتم. مرا دستگیر کردند و این پول را پس دادم اما 800 هزار تومانش را خرج خانه کرده بودم که نتوانستم، برگردانم. پیرمرد رضایت داد و آزاد شدم. خودش وضع زندگیم را دید. سابقه فعلی ات برای چیست؟ این بار هم از خانه پیرزنی که برایش کار می کردم یک میلیون و 200 هزار تومان برداشتم که با آن پسر بزرگم را به بیمارستان بردم و برای خانه مواد غذایی خریدم. البته قبلاً خانه یک پیرزن کار کردم که تریاک می کشید و من دیگر به خانه اش نرفتم. خانه این پیرزن هم دو روز رفتم و دیگر نمی خواستم بروم، چون نمی توانستم مواظب پسرهایم باشم. بچه هایش دنبالم آمدند، گفتم اگر کار کنم باید شب ها به خانه بروم. صبح تا ساعت 7 شب کار کنم و بعد پیش پسرهایم بروم تا تنها نباشند.
چه مدت است که به اینجا آمدی؟ یادم نیست... خیلی به روزها اهمیت نمی دهم. چه مدت دیگر باید بمانی؟ نمی دانم... باید رضایت شاکی را بگیرم! خواهر و برادر داری؟ خواهر ندارم. 7 تا برادر دارم. برادرهایت بزرگتر هستند؟ سه تا از آنها بزرگتر هستند. من بچه چهارم هستم. می دانند که در زندان هستی؟ 14 ساله بودم که با پسرعمویم ازدواج کردم و از خیابان قره آقاج تبریز به تهران آمدم. بچه بودم. درست نمی دانم خانه پدر مرحومم دقیقاً کجا بود؟ از آن زمان دیگر نه من از آنها خبر دارم و نه آنها از من خبر دارند. چرا از تنها خواهرشان خبر ندارند؟ ای بابا! برادر که به فکر خودش است به فکر خواهرش نیست! خانه ات کجاست؟ طرف های میدان شوش، یک خانه اجاره ای که ماهی 40 هزار تومان کرایه می دادم. حالا نمی دانم صاحبخانه پسرهایم را بیرون کرده یا هنوز هم سقفی بر سرشان هست! بچه هایت کجا هستند؟ وقتی من دستگیر شدم در خانه بودند، دیگر نمی دانم در این مدت چه بلایی بر سرشان آمده! خودشان هم نمی توانند نان خودشان را درآورند. من نان آورشان بودم. چرا به جای سرقت، از بانک یا موسسه ای وام نمی گرفتی؟ به آدم معمولی به زور وام می دهند. من که ضامن معتبری نداشتم تا یک 300 هزار تومانی وام بگیرم. سابقه قبلی ام هم باعث می شد هیچ کس به من کمک نکند. شاکی ات چه می گوید؟ می گوید پولم را بده تا رضایت بدهم اما من ندارم که بدهم. کل وسایل خانه ام را هم بفروشم، نمی توانم این پول را بدهم. چند بار سرقت کردی و دستگیر نشدی؟ همین دو بار بود. و هر بار سرقت میلیونی! سواد نداشتم. بیشترش چک بود. وقتی می بردم از دیگران می پرسیدم که این چه قدر پول است!! برداشت آخر: مریم در 14 سالگی همراه شوهرش به تهران آمد اما خانواده اش او را فراموش کردند. سال هاست که از آنها خبری ندارد. 38 سال است که مریم هم برادرانش را فراموش کرده و جز پسرانش، خانواده ای ندارد. پسرانی که هر دو معلول هستند و نمی توانند در روزهای پیری، دست مادر را بگیرند و نانی برایش بیاورند. به هر حال هر چه باشد، این زن حق نداشت فرزندانش را با نان حرام و دسترنج دیگران بزرگ کند اما حالا که در زندان است نه خودش می تواند پول مسروقه را برگرداند و نه خانواده ای دارد که به او کمک کنند. معلوم نیست دو پسر معلولش در کنج تنهایی خانه، چگونه غذایی برای زنده ماندن مهیا می کنند؟ مریم گفت که بیشتر وقتها از دیگران برای غذا و لباس فرزندانش کمک می خواست، پسرانش لباس کهنه فرزندان دیگران را می پوشیدند. حالا که او زندانی است، کاش کسی باشد که به او و فرزندانش کمک کند.

دیدگاه تان را بنویسید

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    پیشنهاد ما

    دیگر رسانه ها