«شادمهر راستین» و «آروند دشتآرای» از «تنتن و راز قصر مونداس» میگویند/ راستین: ورود افراد متفرقه به تئاتر ممنوع
پایگاه خبری تحلیلی نامه نیوز (namehnews.com) :
به گزارش نامه، «آروند دشتآرای» تنتن را بر صحنه تالار شماره یک تماشاخانه ایرانشهر آورده است، به وقت زمستان 1391. زمانی که به زعم «شادمهر راستین» در خلق «تنتن» این اجرا و شکلگیری در هویتش موثر بوده. این بار اما قصهای جز 24 نسخه «هرژه» توسط «محمد چرمشیر» بازخوانی شده و «دشتآرای» درباره انتخاب آن میگوید: «هرژه تاثیر ویژهای در من و هم سن و سالهای من ایجاد کرده چون تنتن قهرمانی است که هیچ نیروی ماورایی در آن وجود ندارد بلکه با درایت، تصمیمات درست، تکیه برعقل، خرد و هوش خود مشکلات را از بین میبرد.» همین درایت بهانه تولد «تنتن»ی دیگر شد که نقشش را «سعید چنگیزیان» در نمایش «تنتن و راز قصر مونداس» در کنار 19 بازیگر از جمله طناز طباطبایی، سحر دولتشاهی، محسن حسینی، الهام کردا، محمدحسن معجونی، شبنم فرشادجو، مهدی بجستانی، کاظم سیاحی و... ایفا میکند. «تنتن» این بار هم در یک قصه به ظاهر ساده، چالشهای بزرگی را رقم میزند و حاصل نمایشی میشود که در صددقیقه تماشاگران را به نوجوانیشان گره میزند. این گفتوگو با حضور «شادمهر راستین» فیلمنامهنویس و «آروند دشتآرای» کارگردان این نمایش، برای گرتهبرداری از حضور «تنتن»ی که ماجراجوییهایش این بار به تهران رسیده و به گفته گروه اجرایی «ویرگول» تنتن دیگری است صورت گرفته است.
راستین: به نظر من با توجه به گذشت مدتی از اجرای تنتن و اینکه سوال همگان همین است که چرا تنتن؟ بهتر است شفافتر این بحث را ادامه بدهیم و به سراغ موضوع اصلی برویم و آن، این است که چرا نسبت به این اجرا موضعگیریهایی ایجاد شده است؟ از قبیل خردهگیری به این مساله که این اجرا نوعی تبلیغ از برند تنتن است برای فروش بیشتر گیشه و نوعی سوءاستفاده است با توجه به اینکه دسترسی به فیلم یا موزه تنتن وجود ندارد. این اجرا نوعی برگردان ناقصالخلقه ایرانی است و چرا بعد از اجرای خوب قبلیتان به سراغ این اجرا رفتهاید؟ با وجود اینکه موضوع اصلی تنتن است اما میتوان با این موضوع، فضای فعلی را نیز بررسی کرد و میتوان دلیل آورد که چرا تنتن یک تئاتر به حساب میآید و مطابق با امروز ماست. میتوان در مورد آن بحث و تبادل نظر کرد و مدعی بود و مطبوعات نیز بخشی را به آن اختصاص دهند و اگر این مسایل نبود این مصاحبه و این دور هم گرد آمدن ایجاد نمیشد. در نتیجه فارغ از بیادعایی کامل صحنه، اما بالاخره کارگردان و نویسنده نسبت به اثر خود دارای ادعا هستند و حالا میخواهیم به واسطه این اجرا راهی جدید برای ورود به نمایش در ایران پیدا کنیم. دوست دارم کمی در مورد آن ادعا صحبت کنید.
دشتآرای: نسبت به حواشی موجود کمتر متمرکز هستم، اما به نکتهای که شما به آن اشاره کردید خوب واقفم و آن، این است که همیشه ما به شنیدن اشارههای مستقیم عادت داریم. مثلا اشارههای دستمالی شده اجتماعی، سیاسی یا ... که در دیالوگها وجود دارند یا تقلیدهای سطحی رفتاری، که باز هم به نوعی اشارههای مستقیم کلیشهشده، هستند و خیال خودمان را راحت کرده و تصور میکنیم مسوولیتهای فرهنگی و مدنیمان را انجام دادهایم. مثل مطالب پرطمطراق نوشتن در فضای مجازی و صدور انواع بیانیه و مانیفست و تصور اینکه در حال گفتمان هستیم به نظرم فقط در حال شکلک درآوردن هستیم. پاسخ به این سوال که چرا نمیخواستیم این اتفاق در این نمایش رخ بدهد بحثی جداست اما مسالهای اکنون در ساختار نمایش در حال رخ دادن است که خیلی علاقهمند هستم دربارهاش بیشتر حرف بزنیم. اتفاقی که در طراحی ساختار میافتد ابدا بیارتباط با فضای پیرامون و ما نیست؛ شیوهای غیرمستقیم که طبعا به مزاج خیلیها خوش نمیآید. باید این نکته را بگویم که اصلیترین نیازم در دورانی که این پروژه شروع شد، روایت یک قصه به سادهترین شکل ممکن است که هیچ باری روی دوش تماشاگر نگذارد...
راستین: ما عادت داریم که اعتراض خود را با سمبلهای کلامی بیان کنیم و من اسم آن را قابل استنتاج بودن با منطق علت و معلول میگذارم و این ساختار ذهنی ما است که اعتراض به شرایط روز و رمزدار کردن این اعتراض و امیدوار بودن به اینکه رمزگشایی کردن آن مساله برای عوام غیرممکن و برای خواص ممکن باشد فکر کنیم که چه کار سختی انجام دادهایم. ریشه این مساله به قرن هشتم و نوع شعرهای ادبیات آن زمان برمیگردد. اما اگر از نظر من ناگاه با این مساله روبهرو شوم که کمیک استریپ تنتن به خودی خود نوعی اعتراض است به تفکر و نگارش کتابهای کارآگاهی و حقیقتگشا مثل کتابهای «ژرژ سیمنون» که البته آن نیز خودش نوعی اعتراض است برمیگردد. تنتن به مساله بهنوعی دیگر مینگرد و شاید مثل «آلیس در سرزمین عجایب» باشد که قصهای بسیار ساده را پیش میبرد، موانع زیادی ندارد و ماجرامحور است... . من نیز این کار را اعتراض میبینم اما چه نوع اعتراضی؟ اعتراض به شکل ایدهپردازی و خلاقیت ما در زمستان سال 1391 که چارهای جز ما به ازای یک به یک برای ارتباط با مخاطب نداریم... یعنی وقتی من تنتن را میبینم ساختار ذهنی من به هم میریزد. اما تماشاچی با یکبار خاص از نمایش خارج میشود و آن هم اینکه شاید رهاتر فکر و کمی نگاهش را گسترده کند و انتظار مسایل جوراجور را نداشته باشد. با توجه به حضور بهترینهای تئاتر در این اجرا و با دید ما به ازای یک به یک مخاطب با خود میگوید که «الهام کردا» همان بازیگر است که دارد نقش طوطی را بازی میکند؟ این را به عنوان مثال گفتم. ماحصل خروج مخاطب از اجرا، حال و هوا و شادابی ذهن نوجوانی است که جهان را ماجرایی برای کشف کردن میبیند و نه نتیجهای برای اعتراض. از نظر من ماحصل این گفتوگو هم همین است که یادآوری کنیم شخصی در زمستان سال 91 این موضوع را توصیه میکند که شاداب فکر کنید، بسته فکر نکنید و هنر فقط برای اعتراض نیست.
دشتآرای: بله، حتی برای حذرکردن از ایجاد برخی پیچیدگیهای نشانه، شناختی یا روش شناختی یا چیزی که من نامش را فخرفروشی اجرایی میگذارم برای اینکه بیاییم و بگوییم که ببینید ما انجام این کار را بلد هستیم یا نوعی فضافروشی مد شده که البته این روشها بد نیستند و اساسا بد و خوبی در کار نیست. در بخشی از دوران کاری من هم بسیار از این دست کارها دیده میشود، اما تکرار میکنم شخصا از بدو شروع کار تنتن احساس میکردم دوست دارم کاری را انجام دهم که خیلی ساده و در عین حال پر از رنگ و انرژی و خلاقیت باشد که در روایت تکلیفش با خودش معلوم است. باز هم برمیگردم به مبحث «سمبلهای کلامی» که عبارت درستی هم هست. این سمبلها از نظر من در برخی موارد علیه تئاتر ما عمل میکند و مخاطب را نیز مبهوت. گاهی عمیقترین رفتارهای اجرایی را باید با سادهترین عملها انتقال داد و مهمترین هدف «تنتن» ما انتقال حال خوب با دقت در جزییات و کیفیت است. با وسواس از روی هیچ چیز ساده گذر نشده و با سختگیری همه عناصر در کنار هم برای کانسپت اصلی جمع شدهاند. نه اینکه با تکیه بر سمبلها چه کلامی و چه تصویری یا پیچیدگیگوییهایی فضایی سعی در حقنه دایم اعتراضهای مجازی به جامعه، نماییم.
راستین: این نازلترین شکل هنر است. به نظر من از یک جریان ماتریالیستی دهه 40 وارد ادبیات و تئاتر شده و ما میبینیم که هنوز ادامه دارد و جواب میگیرد. چون این تنها شکل قابل شناخت است. شنیدم که درباره «تنتن» میگویند که شبیه تئاترهای گلریزی است. البته درباره آن تئاتر قضاوت نمیکنم و نمیگویم خوب یا بد است، هر کسی کار خودش را میکند. اما به نظر من آنچه «تنتن» را با آن دست از نمایشها متمایز میکند، حتی اگر فکر کنیم کارگردان هم نمیخواسته حرف خاصی را به وسیله این تئاتر بیان کند، اجرای درست همه عناصری که در صحنه است، از گریم، لباس، نور، بیان و... و درستبودن همه چیز در صحنه نشانه این است که در نهایت مجموعه به دنبال یک کائوس است. همه ما خواندهایم که «کمدی دلارته»ای در فرانسه هست برای اعتراض به انضباط فکری بورژوازی و اعتراض به جهان اشرافیت و به آن اپراهای سنگین و... اما در ایران «کمدی دلارته» فقط «سیاهبازی» است و لاغیر. همه ما میدانیم که بیشترین بار آثار «شکسپیر» ایجاد سرزندگی در بدو ورود به سالن تئاتر بوده برای اینکه تا پایان با اجرا همراه شود. متون سادهای که در تماشاچی سرزندگی ایجاد میکند. یکی دوبار موقع دیدن «تنتن» وقتی دیدم تماشاچیها قصه را برای هم تعریف میکنند واقعا لذت بردم. اینجا باید دوباره اشاره کنم که به قول شما تئاتر فضاساز یا تئاتر هنری و روشنفکری اصلا بد نیست اما اغلب مثل پادگانی هستند که نظم سنگینی بر آنها حاکم است. یادمان رفته که یک شرط لذت هم در هنر وجود دارد.
دشتآرای: خود من نمایشی داشتم که باید تماشاچی را یک به یک در تاریکی، با سرعت کند و با نور چراغ قوه وارد سالن میکردیم که فقط ورود تماشاچی 40 دقیقه زمان میبرد. میخواهم بگویم که من هم تجربیاتی از این دست و اجراهایی با دیسیپلین دقیق در کارنامهام دارم و در برخی از گونههای اجرایی بسیار ضروری است. اما «تنتن» یک عکسالعمل شدید و حتی در نوع خودش رادیکال است به این شکل محکمشده و بستهشده تئاتر که به نظرم این روزها همهگیر شده یا در نقطه مقابلش آتراکسیون بخش زیادی از تئاتر ما را به خود واداشته. اتفاقی که در «تنتن» در حال تجربه شدن است نوعی فرار از خود در وهله اول و باز انداختن خود در شیوه اجرایی کاملا متفاوت از کارهای قبل -که دغدغه اصلیام است- و تولید یک اثر متفاوت از گونههای مرسوم شده موجود است و آبشخور فکری من در این اکنونیت خود و جامعهای که در آن زندگی میکنم، گریز از هرگونه پیچیدگی، معماگرایی و رمزسازی است و حتی بیان ساده، این روزها مبحثی جدی در فلسفه هنر معاصر محسوب میشود.
راستین: یک امتیاز دیگر کار این است که شما و آقای چرمشیر انگار قبل از دیگران، خودتان را مخاطب قرار دادهاید و این یک پارودی درمورد خود شماست. اصلا بقیه را ول کنیم. انگار کلا یک نویسنده و کارگردان وجود داشته که به سرخوشیشان فکر کردهاند و این سرخوشی را به بقیه عوامل و بعد هم به مخاطب انتقال دادهاند. ما اینجا اجرا میبینیم، پرفورمنس میبینیم، play نمیبینیم.
دشتآرای: تکلیف ما از اول هم روشن است. ما دنبال مخابرهکردن هیچ پیغام خاصی نیستیم، اصلا از ابتدا این قرار را با تماشاچی میگذاریم. حتی دنبال روایت یک داستان پلیسی پر از گره مثل داستانهای «آگاتا کریستی» هم نیستیم. نمایش «تنتن» ابتدا در خارج از خودش اتفاق میافتد و سپس در داخل خود در دستگاه اجرا به درستی خود را به دام دراماتیک کردن اجرا نمیاندازد به اینمعنا که اجرا در ذات خودش اتفاق میافتد در کنار قصهای یکخطی که خودش خود را هضم میکند و از اهمیت به نفع اجرا کنار میرود و تماشاچی از لحظه محقق، از بازیگوشی، از شیطنت ساختار، از اصرار بر نگفتن و شوخی است که ارتباطش تا لحظه آخر با نمایش برقرار میماند.
راستین: ما در فضایی هستیم که «تنتن» به عنوان یک شخصیت کارتونی وجود ندارد. در ایران، «تنتن» به عنوان شخصیت دیگران و غریبه است اما همه آن را میشناسند. حالا خودت به عنوان کارگردان فکر میکنی چه چیزهایی در اجرایت آن رهایی را ندارد؟ من حس میکنم موسیقی کار منضبط است. موسیقی این کار به نظرم خیلی باید آکاردئونی و همراه با سازدهنی و مفرحتر میبود اما موسیقی این کار بیشتر قصد دارد هر صحنه را به یک نتیجه برساند.
دشتآرای: موسیقی کار جزو بخشهایی است که من باید مسوولیتش را برعهده بگیرم چون بچههای گروه موسیقی خیلی دیر به ما ملحق شدند و باید خیلی سریع یک کلیتی را میبستیم. من اول مدنظرم این بود که موسیقی به جزء نزدیک باشد و با صحنه بداههنوازی کند. چند ساز هم برای مهیا کردن چنین فضایی آوردیم اما جواب نگرفتیم. دومین بخشی که مدنظرم بود همین بود که موتیفهای انیمیشنهای «تنتن» را برداریم و در اجرا تکرار کنیم که آن هم به طور کامل اتفاق نیفتاد و نهایتا من نقدی که به موسیقی وارد است را میپذیرم. البته الان که نمایش را میبینم فکر میکنم این شکل از موسیقی برای عدهای از مخاطبها رادیکالبودن ما را کم میکند و تاکید میگذارد روی چیزهایی که هدف اجرا نیست اما کمکی هم به یک عده میکند که راحتتر چیزی که مدنظرشان هست را بگیرند که در این اجرا باز من از این هم بدم نمیآید.
راستین: حالا در همین نمایش خطی و سرراست و شخصیتپردازانه که فضای مفرحی دارد، خودت پایانبندی را چگونه میبینی؟ دوست نداشتی کمی بزن و بکوب بیشتری داشته باشد؟
دشتآرای: فکر میکنم پایانبندی این نمایش یک جاهایی روی همان مسیری که نمایش حرکت میکند، تیر خلاص را به خودش میزند. یعنی اینکه همان شوخیای که در کل نمایش اتفاق میافتد و همان جراحیای که در ساختار وجود دارد در پایان هم همان کاری را میکند که در کانسپت کلی صورت گرفته. بهنظرم بهرغم همه نقدهایی که درباره پایانبندی شنیدهام، پایانبندی بسیار هوشمندانه و آشناییزداست یعنی اینکه همچنان به شدت دوباره تاکید دارد روی موضوع پرفورمنس و همچنین کانسپت که باز در صحنه آخر نمایش هم همین نشان داده میشود: تفنگ بدون آنکه «تنتن» تلاشی کند، تصادفا به دستش میافتد و بعد تازه متوجه میشود که چارهای جز این ندارد که آن را به سمت تبهکاران بگیرد. بحث بر سر دستگیری تبهکاران یا اکشن قهرمان برای دستگیری نیست، بحث سادهتری وجود دارد که اینها دور هم هستند و موشک و سوخت و تبهکاری و قهرمان و ضد قهرمان کنار میرود و ایده جای همهچیز را میگیرد و دقیقا تاکید روی همین پایانبندی و همین روایت، معماری این نمایش را شکل داده و به پایان میرساند. ما قرار نبود از جایی به جایی برویم. ما در عرض لحظه نمایش در فضای آن قرار گرفتهایم و فرصت بازیگوشی پیدا کردهایم، بازیگوشیای با رعایت کیفیت و بالا بردن سطح سلیقه بصری و تئاتری مخاطبان ساده و دوستداشتنی «تنتن» ما.
راستین: من کاملا این پایان را دیدم (اینجا از کلمه فهمیدم استفاده نمیکنم چون این تئاتر را باید دید و سر شوق آمد.) با توجه به میزانسنهای خطی کل کار، تقسیمبندی صحنه به طور عمودی که شکل کمیکاستریپی دارد میخواهم بدانم این نوع انتخابت از کجا آمده؟ چون میزانسن تعمدا خطی که اغلب در کارهای دانشجویی استفاده میشود، اینجا تبدیل به یک نقطه هوشمندی و قوت شده است.
دشتآرای: من یک کانسپت اصلی داشتم که شاید در نمایش دیگری چنین چیزی کانسپت محسوب نشود اما اینجا کانسپت است و آن اینکه ما میخواهیم «تنتن» را روی صحنه بیاوریم. حالا یک گروه تئاتر مستقل با بودجه صفر و بدون هیچ حمایتی، در شرایط واقعا بد اقتصادی که قادر به جذب اسپانسر هم نیست، 20 بازیگر دارد، 40 دست لباس، گریم سنگین و حتی جاهایی با استفاده از ماسک، همراه با سه نفر گروه موسیقی، یک دکور سنگین و... میخواهد «تنتن» را به صحنه ببرد. قرار دیگری هم با خودم داشتم که اصلا از تکنولوژی جدید استفاده نکنم، در حالی که در نمایش قبلیام «کمی بالاتر» کاملا از تکنولوژی استفاده کردم. این یکجور اعتراض و عکسالعمل به خودم بود. همیشه فکر میکنم در هر کاری همیشه باید برای خودمان جفتپا بگیریم. حتی در خود اجرای «تنتن» هم من برای خودم جفتپا گرفتم. در نتیجه من به فکر این بودم که چگونه با یک امکانات حداقلی میتوان به «تنتن» نزدیک شد؟ شروع کردم با حداقل سادگی و امکانات نمایش را تمرینکردن. این پروژه را که شروع کردم همه به من میگفتند این کار را نکن، نصیحت دوستانم این بود در شرایطی که همه با یکی، دو بازیگر و بدون دکور و با حداقل هزینه کارها را روی صحنه میبرند چرا با 20 بازیگر میخواهی کار کنی؟ زمین میخوری! اما من معتقدم ویژگی نسل من در تئاتر همین ریسکپذیریاش و خطرکردن بوده است. هر کسی سر تمرینها میآمد به من میگفت که این کار اصلا شبیه تو نیست. چه میکنی با خودت؟ اما هدف من همین سادگی و سرراستی بود و بهشدت دلبسته این جنس از کار شدم و شاید اصلا در همین ژانر بمانم. و این برای خودم عجیب و بسیار جالب است، من حتی در یک یادداشت ساده باید خیلی کلنجار بروم با خودم که پیچیدگیهای ذهنیام را قابل فهم کرده توضیح دهم و درآخر هم هر کس آن را میخواند، به سختنویسی محکومم میکند، حالاخروجی این ذهن درهم و ذاتا فلسفی، نمایشی است راحت و بدور از هرگونه ذهنیسازی و البته باید به چرمشیر هم تبریک گفت که در این تجربهاش خبری از فضاها و روایتهای خاص و شاعرانگیاش -که به آن شهره است- نیست و بهشدت خودش را بر مبنای تنتن تغییر داده است.
راستین: مدام باید به خودمان شرایط موجود و اجرای همزمان «تنتن» در جشنواره فجر را یادآوری کنیم. بد نیست همین را ثبت کنیم که این اجرا چه چیزهایی را در زمستان 1391 به ما گوشزد میکند. نکته بعدی که باید اشاره کنم این است که چند نفر از بازیگران با شادابی کار همراه نشدهاند. انگار حس میکنند کاری که برای اجرایش دعوت شده بودند این نبوده.
دشتآرای: فکر میکنم این طور نیست. بههرحال تئاتر به مودها بستگی دارد و شاید شبی که شما اجرا را دیدید مودها اینگونه بوده. فراموش نکنیم این یک اجرای پراکنده است. در این نمایش نمایشنامهنویس در معماری این کار همه شخصیتها را پراکنده کرده است. نقش یک و دویی وجود ندارد. هضمشدن چنین چیزی گاهی سخت است. برای بعضی از بازیگران پذیرفتن این ماجرا شاید کمی دشوار بوده. البته فکر میکنم تیم ما این را پذیرفته و همه در لحظات خود و در فریمهای خود در حال ایجاد طراوت و نزدیک شدن به ذات اجرای نمایش هستند.
راستین: گروهی از بازیگران این حس را منتقل میکنند که به دنبال تداوم یک نقش هستند و به نظر میرسد گروهی این موضوع را پذیرفتهاند که میدانند با هر حضورشان زنجیرهای از لحظات را به هم پیوند میدهند. حذف شدن «تنتن» به عنوان مرکز توجه خلاف کمیکهایش را در این نمایش ترجیح میدهم.
دشتآرای: نکته دیگری که باز به نظرم خیلی مورد توجه قرار نگرفت استفاده از بدن و ژست بازیگران در حین اجراست. من قبلتر از حرفزدن با بدن در کارهایم دوری میکردم چرا که نیاز آنموقع و آن نمایشها نبود ولی از ابتدا در این نمایش ژست و بیان بدن در تمرینات از هر چیز دیگری مهمتر بود. در این نمایش بهشدت ادعای مهندسی در بازیگری وجود دارد و با وسواس هر شکلی ساخته و طراحی شده و این را باید اضافه کنم که موفقیتهای خاصی هم به دست آمده مثلا «سعید چنگیزیان» با ژستهایش در این اجرا درست مثل شکل کمیک «تنتن» ظاهر شده.
راستین: ابایی ندارم از اینکه به «طناز طباطبایی» تبریک بگویم چون با ایفای نقش «میلو» توسط او ما بالاخره «سیاه» زن دیدیم. کارکرد نقش «میلو» در این نمایش درست مثل «سیاه» در نمایشهای روحوضی است که به یکباره مکث ایجاد میکند و همه اتفاقات قصه را زیر سوال میبرد. «میلو» اینجا نقش متمایزتری به نسبت دیگران دارد. در شخصیتپردازی «چرمشیر» نقش «میلو» با وجود میل باطنی عمل میکند. در مجموعههای تلویزیونی «تنتن» و «تنتن» اسپیلبرگ نیز «میلو» به همین شکل ظاهر شده. ما هیچ وقت «سیاه» زن نداشتیم و این اتفاق خیلی خوبی است. بحثهای روشنفکری درباره نمایش را میتوان تا روز بعد ادامه داد اما اینکه همه عوامل در این نمایش در جهت شادابی مخاطب پیش میروند واقعا اتفاق خوبی است.
دشتآرای: برای من عجیب است که یک دسته خاصی از افراد که اتفاقا همه خود را منسوب به یک طبقه خاصی از اجتماع میدانند با بهت به من میگویند که چرا اصلا این کار را به روی صحنه بردی؟ یا فکر میکنند موضوع منفعت مالی و پول درآوردن در میان است. اما با یک جمع سرانگشتی حتی اگراین نمایش 60 شب هم اجرا برود، نمیتواند هزینههای تولیدو دستمزدها رابهطور کامل بازگرداند و این بحران اصلی برای کسانی است که هیچ کمکی ندارند بهغیر از حمایت و استقبال مردم و همچنین پررویی خودشان. البته که من اصلا مخالف تئاتر تجاری هم نیستم، اما تنتن حتی فاکتورهای اولیه تئاتر تجاری را هم ندارد و تئاتر مستقل لازمه پیشرفت تئاتردر کشور است.
راستین: شما مخاطبهایی را به سالن تئاتر کشاندی که شاید تا به حال تئاتر ندیده بودند. خود من هم وقتی کمسن و سال بودم با یک تئاتر خوشآب و رنگ در تالار سنگلج مجذوب تئاتر شدم.
دشتآرای: هیچکس از خودش نمیپرسد که «آروند دشتآرای» که این همه تئاتر تجربی و سنگین کار کرده چرا سراغ چنین کاری آمده؟ جالب است برایتان از یک تجربه عجیب بگویم. من با یک گروه تئاتری که شامل 52 هنرمند از نقاط مختلف دنیاست سالانه در یک نقطه دنیا دور هم جمع میشویم و یک کار جمعی میکنیم که به آن «تکههای تجربی» گفته میشود. سال قبل ما در یک دهاتی بودیم در فرانسه که یکی از همین کارگردانها یک کار عجیبی کرد. مثلا یک بادکنک را آنقدر باد کرد تا بترکد و بعد این شد اجرا. مخاطبش هم پیرمرد و پیرزنهایی بودند که یک روز عصر در این دهات برای پیادهروی و استراحت از خانه بیرون زده و به تماشای این اجرا آمده بودند. این وسط چه اتفاقی میافتاد که این افراد کهنسال 40 دقیقه بعد از اجرا که کلا خودش 20دقیقه بود منتظر میایستادند تا با گروه در مورد اجرا صحبت کنند. شما تفاوت فرهنگی را ببینید. بعد هم از گروه اجرایی این جواب را میگرفتند که ما میخواستیم ببینیم چطور میتوان یک حجمی را جلوی بدن آورد تا دیگر صورت دیده نشود و رقص چطور همزمان با فوتکردن بادکنک اتفاق میافتد. بعد هم از حضار که متخصص تئاتر هم نبودند میپرسیدند که آیا در پاسخ به این سوال موفق بودهاند یا نه. اما این جا نه! اینجا تئاتر زورگو و دیکتاتور است. به مخاطب میگوید میخواهی بفهم میخواهی نفهم، مشکل خودت است.
راستین: تئاتر اصلیترین هنر شهری است که قرار است مردم در گذر از محل کار به خانه بیایند آن را ببینند و بعد به صحنه اصلی تئاتر یعنی شهر بازگردند. تئاتر ما اما متاسفانه پادگان است. ورود افراد متفرقه به آن ممنوع است. من اما خوشحالم که برای «تنتن» تماشاگر متفرقه این بار پا به سالن تئاتر گذاشته است.
دشتآرای: من ترجیح میدهم پیچیدگی در کار نباشد و زنجیرهای از نشاط را به مردم منتقل کند. بعد از نصب بیلبوردهای شهری نمایش خیلیها میگفتند که خوشحال شدند از اینکه این بار به جای تبلیغ پوشک تبلیغ کارتونی و خوش آب و رنگ «تنتن» را دیدهاند.
راستین: من اصلا تعصّبی نسبت به «تنتن» ندارم. حتی اگر یکی بیاید و بگوید «آروند دشتآرای» تنتن را خراب کرده من ناراحت نمیشوم چون تعصبی نسبت به «تنتن» ندارم. دیگر خسته شدیم. آدم به کمیک استریپ تعصب داشته باشد به شاملو هم داشته باشد؟
دشتآرای: ما در اینباره هم ادعایی نداریم. از روز اول گفتیم: «این تنتنِ ماست! » ما این «تنتن» را در زمستان 91 در تهران اجرا میکنیم، در این طول و عرض جغرافیایی و با شرایط خاص خودمان. من خستهام از حرفزدن راجع به چیزهایی که نه به درد خودم میخورد و نه به درد هیچکس دیگر. به نظر من این نوع حرفها کارکردی برای تئاتر و فرهنگ هم ندارد. اتفاقا کار اصلی ما همین است که یک نوجوان را برای دیدن «تنتن» به سالن تئاتر بکشانیم. این هم یک شکل تئاتر است. وقتی به این شکل برچسب گیشه و تجاریبودن میخورد، دلگیر نمیشوم اما ساکت هم نمیایستم و نگاهشان کنم، به چالش کشیدن این افراد و تنگ نظریهایشان به هر کاری که مورد استقبال مردم قرار میگیرد، از نیازهای مهم تئاتر است.
راستین: خوبی کارت این است که کسی ادعا نمیکند اسم مترجم را حذف کردی یا از اجراهای دیگر تقلید کردی.
دشتآرای: فکر میکنم واقعا ما در این شهر نیاز داریم به این شکل از نگاهکردن بیشتر بپردازیم. این اجرا من را برای این نوع نگاه مطمئنتر کرد.
راستین: در پایان باید بگویم این «تنتن» برای من در تهران، مثل «آلیس در سرزمین عجایب» بود. خسته نباشید.
دشتآرای: برایم خیلی خوشحالکننده است که این را از زبان شما میشنوم و به ما انرژی میدهید. به همه ماهایی که نمیدانم از کجا این انرژی عجیب و غریب برای فعالیت هنری در زمستان 1391 داریم.
راستین: دقیقا! بین چله کوچک و چله بزرگ.
منبع: روزنامه بهار
دیدگاه تان را بنویسید