کد خبر: 633663
تاریخ انتشار :

ناگفته هایی مهم از سلفی گری | با تاریخچه افراطیون مذهبی آشنا شوید

با ظهور داعش و قدرت‌گیری طالبان این سوال پیش آمده که سلفی گری و جنبش اسلامگرایان تندرو از کجا آغاز شده است. رویداد‌۲۴ در این گزارش نقطه شروع این تفکر را در آرای ابن تیمیه جستجو کرده و به آن پرداخته است.

ناگفته هایی مهم از سلفی گری | با تاریخچه افراطیون مذهبی آشنا شوید
پایگاه خبری تحلیلی نامه نیوز (namehnews.com) :

ایده سکولاریسم در جهان اسلام توسط اقلیت‌های دینی که در سرزمین‌های اسلامی زندگی می‌کردند مطرح شد. یهودیان و پیروان ادیان غیر ابراهیمی در جوامع اسلامی اوضاع خوبی نداشتند. از زمانی که اسلام در منطقه وسیعی از غرب آسیا از غرب آسیا گسترش پیدا کرد و حکومت‌های اسلامی روی کار آمدند، اقلیت‌های دینی باید مالیاتی مضاف بر مالیات شهروندی می‌پرداختند که در فقه به آن «جزیه» گفته می‌شد. اما بنابر توصیه‌های پیامبر اسلام، پیروان دیگر ادیان نیز باید در امنیت و آرامش زندگی می‌کردند و اذیت و آزار آن‌ها ابدا توصیه نمی‌شد. اما بسیاری از تندرو‌ها بر خلاف توصیه‌ها عمل کردند و آزار اقلیت‌های دینی را به حداکثر رساندند. در برابر چنین مشکلی، مسیحیان و گا‌ه یهودیان ساکن در سرزمین‌های اسلامی ایده جدایی دین اسلام از قوانین حکومتی را مطرح کردند چرا که در آن صورت می‌توانستند به عنوان شهروند در کشورشان زندگی کنند و دیگر به خاطر دین خود شهروند درجه دو محسوب نمی‌شدند.

ارنست نولته در کتاب اسلام‌گرایی چنین می‌نویسد: «اعراب مسیحی تنها در دولت-ملتی عربی یا چندین دولت-ملت از این نوع می‌توانستند، اما به عنوان اهل ذمه در اسلام، به رغم همه حرف‌های زیبا، نمی‌توانستند. از این رو بعد‌ها اعراب مسیحی در همه جنبش‌های رهایی جویانه در جهان اسلام نقش مهمی داشتند، از میشل عفلق تا جورج حبش.»

در برابر فعالیت مسیحیان برابری‌طلب، گروهی از داخل جهان اسلام برخاستند و ایده سکولاریسم را شیطانی و ساخته و پرداخته دشمنان اسلام خواندند. اما با قدرت گرفتن غرب و گسترش مدرنیته در سراسر جهان، این جنبش‌ها مبارزه خود علیه سکولاریسم و «توطئه ترسایان» را به کل مدرنیته و دستاورد‌های غربی تعمیم دادند و خواستار بازگشت به اصل و مبانی اسلام شدند. مهمترین این جنبش‌ها جنبش وهابیت بود که در قرن هجدهم میلادی پدید آمد و پدران آن محمد ابن سعود و محمد ابن عبدالوهاب بودند و آموزه‌های وهابی را از متاله سده‌های میانه یعنی ابن تیمیه حرانی گرفته بودند.

این تیمیه فقیهی حنبلی مذهب بود که هنوز هم در قرن بیست و یکم در نوشته‌های اسلامی به او بیشترین ارجاعات را می‌دهند و از اعتبار زیادی در میان اهل سنت و سلفی‌ها برخوردار است. سلفی‌ها، همانطور که از نامشان پیداست، کسانی بودند که خواستار بازگشت به صدر اسلام بودند و اعتقاد داشتند که پس از رحلت پیامبر اسلام جوامع اسلامی متاثر از کفار به راه خطا رفته‌اند و باید با تخریب تمام مظاهری که در صدر اسلام وجود نداشت دوباره جوامع اسلامی را به اسلام ناب رساند. چنین ایده‌ای هنوز هم در قرن بیست و یکم وجود دارد و بسیاری از جنبش‌های ایدئولوژیک مانند طالبان و داعش از آن پیروی می‌کنند. بنابرین کند و کاو در آرا و زندگی طراح این ایدئولوژی یعنی ابن تیمیه حرانی ضرورت دارد و برای شناخت تندرو‌های امروزی بسیار راهگشاست.

ابن تیمیه پدر سلفی گری کیست؟

ابن تیمیه در ژانویۀ ۱۲۶۳ میلادی، برابر با ۶۴۱ هجری قمری در شهر حران که در آن زمان از مراکز تعلیمات مذهب حنبلی بود، متولد شد. شهر زادگاه او، حران، که اکنون از شهرهای ویران ترکیه است، در روزگاران گذشته شهری باشکوه و دارای فرهنگی درخشان بوده و ابن‌تیمیه خود بار‌ها در تصانیفش آن را مرکز صابئه و بت‌پرستان و فلاسفه خوانده است چرا که معتقد بود معماری باشکوه در آغاز اسلام وجود نداشت و میراث مشرکین است. آباء کلیسا هم این شهر را هِلِنوپولیس یا شهر یونان دوستان معرفی می‌کردند چرا که فلسفه و علوم یونانی در آن رواج فراوان داشت.

ابن‌کثیر می‌گوید که در ۶۶۷ ق‌/ ۱۲۶۹ میلادی هنگامی که ابن تیمیه بیش از شش سال نداشته، مردم حران از ترس حمله مغول شهر را ترک کردند؛ از آن جمله شهاب الدین عبدالحلیم پدر ابن تیمیه که از علمای دینی بزرگ شهر بود، در همین سال به همراه خانوادۀ خویش روانۀ دمشق شد. در همین سفر گردونه‌ای که کتابخانه‌اش را بر آن بار کرده بود، در ریگ فرو رفت و به زحمت زیاد توانستند آن را بیرون بکشند.

خانواده ابن تیمیه اغلب از علمای مذهبی فقه حنبلی بودند و وی از سنین کودکی تحصیل را نزد پدرش آغاز کرد. همچنین پدر وی اساتید بسیار دیگری برایش گماشت و این امر باعث شد ابن تیمیه در علوم مختلف دینی و علوم عقلی و یونانی، دست به مطالعات گسترده بزند و هنوز به بیست سالگی نرسیده به درجه اجتهاد برسد.

ابن تیمیه در زمانی می‌زیست که مسلمانان و مسیحیان جنگ‌های مذهبی گسترده‌ای را بر سر سرزمین موعود آغاز کرده بودند و نزاع فکری و عملی در میان این دو دین بزرگ بالاگرفته بود. دمشق نیز یکی از مهمترین مراکز مسلمین طی دوران جنگ‌های صلیبی بود و به همین دلیل ابن تیمیه الهیات یهودی و مسیحی را نیز مطالعه کرد و از همان ابتدا نظریات بسیار خصم‌آلوده‌ای نسبت به مسیحیت و یهودیت یافت.

آغاز نفوذ ابن تیمیه و سلفی گری

ابن تیمیه پس از مرگ پدرش در مسجد تنگزیه دمشق جای وی را گرفت و کرسی تدریس پدر به پسرش رسید. وی در این دوران حدود ۲۱ سال داشت و اجتهاد جوانی به این سن و سال موجب شگفتی علمای دمشق شده بود. ابن تیمیه درس و فعالیت‌های علمی خود را در کنار فعالیت‌های اجتماعی به جلو برد و یکی از مهمترین اهدافش از همان ابتدا مبارزه با اقلیت‌های دینی بود.

دولت آن روز دمشق اما به دلیل روابط سیاسی و دیپلماتیک با دولت‌های غربی و همچنین به دلیل ساختار سیاسی سلطان‌محور خود که با خلافت متفاوت بود، مجبور به رعایت حداقل حقوق اقلیت‌های دینی می‌شد. ابن تیمیه به ظاهر تابع سلطان بود، اما واقعه‌ای که در سال ۱۲۸۴ میلادی رخ داد آغاز رویارویی او با سلطان بود. این واقعه به این شرح بود که جمعی در محضر قاضی گواهی دادند که عساف نصرانی که از اقلیت‌های دینی حساب می‌شد، به پیامبر اسلام ناسزا گفته است.

ابن تیمیه و شیخ زین‌الدین فارقی، شیخ دارالحدیث، به عزالدین ایبک نایب السلطنۀ دمشق شکایت کردند و در شهر آشوب بر پا شد. طرفداران ابن تیمیه خواستار اعدام عساف نصرانی بودند و برای این منظور به ساختمان‌های دولتی حمله می‌کردند. نایب السلطنه اما ابن تیمیه و فارقی را دستگیر کرده و به زندان انداخت. عساف را نیز به مجلس محاکمه کشید. او در محکمه ثابت کرد که گواهان با او دشمنی دارند. عساف تبرئه شد و ابن تیمیه و فارقی هم از زندان آزاد شدند و رضایتشان جلب شد. ابن‌تیمیه، اما ماجرا را رها نکرد و کتابی به همین مناسبت نوشت که به سب النبی و مجازات درخور آن می‌پرداخت. همچنین در میان جنگجویان مسلمان حاضر شد و در ضرورت جهاد با مشرکین و کفار نصرانی سخنرانی کرد. وی از همان ابتدا نوعی کینه نسبت به مسیحیان داشت.

قدرت ابن تیمیه هر روز در دمشق بیشتر می‌شد و نهایتا با رسیدن به ریاست مدرسه حنبلی‌های دمشق به اوج رسید. وی به محض رسیدن به این مقام شروع به نگاشتن رساله‌ای در نقد فقه شافعی کرد و حملات شدیدی را متوجه این مذهب ساخت. شافعی‌ها در مقابل خواستار محاکمه وی شدند، اما طرفداری از وی در میان دولتی‌ها زیاد بود و ابن تیمیه تن به محاکمه نداد.

ابن تیمیه در دوران قدرت گرفتنش به دولت مرکزی نیز نفوذ کرد تا مقاصد دینی خود که عبارت بود از پیراستن اسلام از زوائد و مقابله با مسیحیان و یهودی‌ها را عملی کند. اما تاریخ برگ دیگری برای ابن تیمیه و طرفدارانش رو کرد و سرزمین‌های اسلامی نه از طرف مسیحیت که از جانب مغول‌ها تحت خطر قرار گرفت.

در سال ۱۲۹۹ میلادی غازان، ایلخان مغول در ایران به قصد تسخیر شام لشکرکشی کرد و در جنگی به تاریخ ۲۲ دسامبر همان سال با ملک ناصر قلاوون سلطان مصر، بر او پیروز شد. مردم دمشق از بیم مغول شهر را ترک کردند. ابن تیمیه با جمعی از علما برای گرفتن امان نزد غازان رفتند. غازان گفت من به مردم شهر امان داده‌ام، اما شهر دستخوش انقلاب و آشوب ش و شهرک صالحیه به دست مغولان قتل و غارت شد.

غازان خان به مذهب شیعه علاقه بسیاری داشت و بسیاری از سرداران وی شیعه بودند. یکی از فرماندهان وی که مراقبت از اسرا را بر عهده داشت اعلام کرده بود چون قاتلین امام حسین در کربلا از اهالی دمشق بودند آن‌ها را به سختی مجازات خواهد کرد. نقل شه ابن تیمیه نزد وی رفته و گفته قاتلان امام حسین در کربلا همه از مردم عراق بودند و کسی از مردم دمشق در آنجا نبود و آن قدر با سردار مغول سخن گفته تا خشم او را فرونشانده است.

پس از بیرون رفتن مغول‌ها از دمشق حکومت دوباره به دست حنبلی‌ها افتاد و در نهم ژوئیۀ ۱۳۰۰ میلادی جمال‌الدین آقوش نایب‌السلطنۀ دمشق به جنگ با دُروزیان ساکن در کوه‌های لبنان رفت، زیرا دروزی‌ها مغولان را در جنگ با مصریان یاری داده بودند. ابن تیمیه هم با جمعی از داوطلبان و پیروان خود در این سفر جنگی همراه آقوش بود و این ماجرا باعث نفوذ بیشترش در حکومت شد.

ابن تیمیه پس از بازگشت از جنگ به انتقام از دشمنان خود پرداخت و سختگیری‌های فراوانی در امر به معروف و نهی از منکر اعمال کرد. وی معافیت یهودیان از جزیه را باطل اعلام کرد و همچنین به اقامه حد و تعزیر پرداخت و مخالفان خود را به اعدام محکوم کرد.

در همین احوال که ابن تیمیه در حال قدرت نمایی بود غازان خان دوباره با مصر و دمشق درگیر شد و ابن تیمیه این بار فعالانه علیه او وارد جنگ شد و اعلام کرد: «غازان و سپاه او چون خوارج هستند. خوارج نیز با علی و پس از آن با معاویه جنگیدند و خود را برای خلافت سزاوارتر از آن دو شمردند. غازان هم علاوه بر آنکه ظالم است، خود را سزاوارتر از دیگران برای امامت می‌داند. سپس گفت‌: اگر دیدید که من در سپاه غازان هستم، بی‌درنگ مرا بکشید.»

مردم، اما از بیم مغول از شهر خارج شدند و ابن تیمیه نیز از شهر بیرون رفت. مردم پنداشتند که او نیز گریخته است، اما او به اردوی ملک ناصر قلاوون رفت و او را به جهاد و حرکت به سوی دمشق ترغیب کرد و سوگند خورد که سپاه ناصر پیروز خواهد شد. نتیجه جنگ نیز برابر بود و غازان دوباره به مرز‌های خود بازگشت. این عامل نیز به قدرت سیاسی ابن تیمیه افزود.

ابن تیمیه پس از جنگ با غازان دست خود را برای پیاده کردن عقایدش بازتر دید. ابن کثیر روایت می‌کند که ابن تیمیه مردی به نام ابراهیم قطان مجاهد را که حشیش می‌خورد و سبیلی پرپشت و دلقی بلند و ناخن‌های دراز داشت، گرفت، دلق بلندش را پاره کرد و فرمان داد سبیل و ناخن‌هایش را بزنند و او را واداشت تا از حشیش و دیگر محرمات توبه کند؛ همچنین با شخص دیگری به نام شیخ محمد خباز بلاسی نیز چنین کرد و او را از تعبیر خواب و دیگر چیز‌ها که بر پایۀ علم نیست، منع کرد.

اگر افراد دستور ابن تیمیه را نمی‌پذیرفتند ابتدا زندانی سپس اعدام می‌شدند. همچنین به مسجد نارنج (یا مسجد التاریخ) در جوار مصلای شهر دمشق رفت و سنگی را که می‌گفتند: «اثر پای حضرت رسول بر آن هست و مردم به آن تبرک می‌جستند، شکست و گفت تبرک و بوسیدن آن جایز نیست. »

دیدگاه ابن تیمیه شباهت بسیاری به شمایل‌شکنان مسیحی داشت که اعتقاد داشتند نقاشی‌ها و آثار کلیسای کاتولیک من‌درآوردی است و باید تخریب شود و مسیحیت به اصل خود بازگردد. پیروان ابن تیمیه حتی مرقد و بارگاه مقدس‌ترین چهره‌های اسلام را شکستند چرا که آن را نمود بت‌پرستی می‌دانستند.

ابن تیمیه همچنین نامه‌هایی به مراکز مختلف دینی در سرزمین‌های اسلامی فرستاد و در آن‌ها ابن عربی و عرفای دیگر را کافر خواند. وی هر روز به این قبیل فعالیت‌های خود می‌افزود و دیگر کمتر کسی مانده بود که از منظر ابن تیمیه و پیروانش کافر و مشرک نباشد.

در تمام این اقدامات نایب السلطنه دمشق از ابن تیمیه طرفداری می‌کرد و به زودی به مصر خبر رسید که نایب السلطنۀ دمشق اعلام کرده که هرکس دربارۀ عقیدۀ ابن تیمیه سخنی بگوید، به دار آویخته می‌شود. پس از این اظهار نظر قاضی شمس الدین ابن عدلان کنانی مصری قاضی معتبر و بنام شافعیان (د ۷۴۹ ق) سخت برآشفت و تصمیم گرفت با این جریان مقابله کند چرا که ابن تیمیه حملات زیادی را متوجه شافعیان کرده بود.

درگذشت ابن تیمیه بنیانگذار سلفی گری

در آوریل ۱۳۰۵ میلادی ابن تیمیه به مصر رسید و مجلس محاکمه‌ای در قاهره با حضور قضات و فقها تشکیل شد. ابن تیمیه در ابتدای محاکمه شروع کرد به خطبه خواندن و به او گفتند که او را برای خطبه نیاورده‌اند، برای محاکمه آورده‌اند و باید به ادعانامه پاسخ دهد.

ابن تیمیه پرسید که این دعوی نزد چه کسی طرح خواهد شد، یعنی قاضی کیست، گفتند: زین‌الدین علی بن مخلوف. ابن تیمیه گفت‌: حکم او در این باره جایز نیست، زیرا او طرف دعوی و خصم او و خصم مذهب اوست. قاضی او را به دلیل پاسخ ندادن محکوم به زندان کرد، و با برادرش در مصر به زندان افکندند و یکی از قضات را روانه دمشق کردند و حکم قضا روانۀ دمشق کردند و نامه‌ای به او دادند که بر منبر جامع دمشق بخوانند و مردم را از اعتقاد به فتواهای ابن‌تیمیه بازدارند. وی هیچگاه حاضر به بازگشت از عقاید خود نشد و در سن ۶۵ سالگی در حالی که در زندان ارگ دمشق بود درگذشت.

مرگ او باعث خوشحالی صوفیه و بسیاری از فرقه‌های اسلامی و غیر اسلامی شد که وی همه را کافر اعلام کرده بود. اما تاثیرش پابرجا ماند و در قرن هجدهم میلادی پیروانش قدرت گرفتند و جریان سلفی را در عربستان حاکم کردند. سلفیت به قدری در عربستان گسترش پیدا کرده بود که حتی سلطان عثمانی و ابراهیم پاشای مصر هم نتوانستند آن را از بین ببرند چرا که وهابیت دیگر ریشه‌های مردمی پیدا کرده بودند و با صرف از بین بردن حکومت‌ها از بین نمی‌رفتند.

ابن تیمیه علاوه بر نفرت از مسیحیان و پیروان ادیان دیگر، از ایرانی ها و زبان فارسی هم نفرت داشت و این نفرت به نژادپرستی تنه می‌زد. وی ادعا می‌کرد که اگر کسی بتواند به زبان عربی سخن بگوید و به زبان فارسی سخن بگوید منافق است و با نقل قولی از عمر خلیفه دوم مسلمانان، مدعی می‌شد که سخن گفتن به زبان فارسی، آدم را بی‌مروت و نامرد و پست می‌سازد.

دلیل دیگر نفرت وی از ایرانیان مذهب تشیع بود که ابن تیمیه آن را هم‌سنگ با مسیحیت و یهودیت می‌دانست. از نظر ابن تیمیه شیعیان رافضی بودند و مسلمان به حساب نمی‌آمدند. وی تمام تلاش خود را کرد تا عزاداری روز عاشورا ممنوع شود و همواره پیروانش را به اذیت کردن شیعیان ترغیب می‌کرد.

ابن‌ تیمیه در قتل ‌عام شیعیان کسروان، در امتداد اقدام‌های سرکوبگرانه ایوبیان و ممالیک برای قتل ‌عام شیعیان و راندن آنان از مصر و شام و سپس مدینه و لبنان، نقشی مهم داشت و گاه خود نیز در جنگ شرکت می‌جست و گاه جنگجویان را به این کار تشویق می‌کرد و گاهی برای تدارک نیرو به نزد مهنّا بن عیسی از امرای قبایل ایلاتی شام می‌رفت و با تعابیر خشم‌آلود آنان را به لشکرکشی وامی‌داشت. به گفته ابن کثیر او برای توجیه کشتارهایش شیعیان را کافر و گمراه نامید.

ابن تیمیه نخستین کسی بود که علیه مسلمانان دیگر اعلام جهاد کرد. وی مغول‌ها را با اینکه مسلمان بودند کافر می‌دانست؛ امری که بر خلاف نص قرآن است. در تاریخ اسلام اعلام جهاد علیه مسلمانان سابقه نداشت و ابن تیمیه چنین بدعت خطرناکی را وارد جهان اسلام کرد.

ابن تیمیه به معنی واقعی کلمه انسانی قشری بود و همواره ظاهر قرآن را حجت می‌دانست. وی هیچ گونه دانشی را که از آن یونانی‌ها و دیگر ملل باشد صحیح نمی‌دانست و با کین‌توزی علیه فلاسفه و متفکران عقل‌گرا و عرفای اسلام فتوا صادر می‌کرد.

در قرون هجده و نوزده که جهان اسلام توسط کشور‌های غربی، در راس آن‌ها فرانسه و بریتانیا، تحقیر شدند و قدرت خلافت اسلامی رو به افول رفت؛ جریان سلفی که از اندیشه‌های ابن تیمیه الگو می‌گرفتند، دوباره قدرت گرفتند و این بار اقبال مردمی نیز داشتند چرا که اهل کتاب سابق تبدیل به استعمارگران شده بودند و هر عامل اروپایی در نظر مردم مسلمان منفی به نظر می‌رسید.

رجوع به بنیادگرایی در مسیر جریان تفکر سلفی در جهان اسلام و تمایل به اندیشه‌های ابن تیمیه در سه جریان نمود بارز یافت: نخست حرکت محمدبن عبدالوهاب و جریانی که بعد‌ها به وهابیت موسوم شد، دوم جریان سلفی‌گرای شبه قاره هند که نماینده شاخص آن ابوالاعلی مودودی بود و سوم متفکرینی، چون رشید رضا و حسن البنا و در سده بعد سید قطب که با محوریت مصر در قرون نوزدهم و بیستم زمینه‌های گسترش سلفی‌گری در جهان اسلام و ایجاد گروه‌ها و جریان‌های اسلام‌گرا و سلفی، چون اخوان المسلمین و... را ایجاد کردند.

منبع: رویداد 24

دیدگاه تان را بنویسید

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    پیشنهاد ما

    دیگر رسانه ها