کد خبر: 710465
تاریخ انتشار :

گلایه فیاض زاهد از نحوه برخورد با دختران؛ پلیس به جای مبارزه با دزدان با زنان می‌جنگد

فیاض زاهد در یادداشت خود آورده است: در حالی که خبر‌هایی که از خیابان سردار جنگل می‌رسد که سارقان مسلح به راحتی در حال سرقت و راه‌بندان از خانه‌های مردم بوده‌اند. وقتی نیروی پلیس را به‌جای مقابله با سارقان، دزدان، تروریست‌ها، قاچاقچی‌ها، مامور مبارزه با دختران سرزمین‌مان می‌کنید نتیجه نباید چندان مورد انتظار باشد.

گلایه فیاض زاهد از نحوه برخورد با دختران؛ پلیس به جای مبارزه با دزدان با زنان می‌جنگد
پایگاه خبری تحلیلی نامه نیوز (namehnews.com) :

اعتماد نوشت: فیاض زاهد در یادداشتی با عنوان «شرم را دوباره باید معنا کرد!» نوشت: گاهی از خود می‌پرسم نوشتن درباره بدیهیات آیا همچنان ضرورت دارد؟ آیا وقتی موضوعی از طرق مختلف، زبان‌های متفاوت، بینه‌های گوناگون، دلایل متقن، راه‌های طی شده، تاریخ بشر، نحوه رویکرد جوامع سیاسی گذشته، متفکران سیاسی، فلاسفه دوران مدرن، ادیبان و شاعران، خیرخواهان و خردمندان بار‌ها مورد حلاجی و تذکار قرار گرفته، آیا لزومی دارد تا مجددا خودمان را به خطر انداخته، ریسک‌های نقد دائمی قدرت و اصحاب قدرت را دنبال کنیم؟ آیا اساسا در شرایطی که همه دوستان نزدیک و دور شما، افکار عمومی، مردمی که گاهی شما را در کوچه و خیابان دنبال می‌کنند و... به شما تاکید می‌کنند چرا می‌نویسید؟ چرا می‌گویید؟ چرا خود را به خطر می‌اندازید؟! وقتی که با خودت خلوت می‌کنی و می‌بینی که پاسخ صداقت در گفتار برای بهبود شرایط اجتماعی، سیاسی و حتی تلاش برای کمک به حاکمیت مستقر، تو را در چنبره‌ای از گرفتاری‌ها، محدودیت‌ها و حذف‌ها قرار می‌دهد؛ از خود می‌پرسی آیا همچنان وظیفه داری نسبت به موضوعاتی که روح تو و جامعه‌ات را می‌خراشد، باز هم بنویسی؟!

اما همچنان تا این لحظه، (پاسخ این موضوع هر چه باشد) نمی‌تواند آنچنان قدرتمند باشد که مرا از بازتکرار این حقیقت مانع شود که وقتی می‌بینم مسیری که در پیش گرفته‌اید مسیری ناصواب، غیردقیق، خطرناک و بحران‌ساز و غیرانسانی است، سکوت کنم. مخاطب این سخن من می‌تواند همه کسانی باشند که با سخنان من موافق یا مخالف باشند، اما از آن‌ها می‌خواهم دقایقی با خود خلوت کنند و در صحت این گزاره (شاید) بیندیشند.

امروز برای شرکت در مراسم تشییع پدر کسری نوری از روزنامه‌نگاران پیشکسوت و از دوستان قدیمی‌ام از خانه خارج شدم. در یکی از خیابان‌های خلوت بالای شهر به ناگاه متوجه شدم که یک ون پلیس با دو ماشین گشت و یک یا دو موتورسیکلت و به همراه فوجی مامور زن و مرد به صورت اریب خیابان را بند آورده‌اند. یکی از ماموران هم با موبایل در حال فیلمبرداری بود. من مانند بسیاری از شهروندان فکر کردم که احتمالا پلیس درگیر مبارزه با یک سرقت مسلحانه یا احتمالا مقابله با یک عملیات تروریستی یا دستگیری یک سارق مسلح است. در کنار منتهی‌الیه خیابانی که از آن گذر می‌کردم، دقایقی ایستادم با کمال تعجب شاید باور نکنید (حال که این سخنان را می‌نویسم همچنان مو‌های بدنم سیخ شده است) زنی را دیدم نگران و با دستپاچگی و ترس (وقتی که از مفهوم ترس سخن می‌گویم نمی‌دانم چه تصوری از ترس دارید؟) زنی را دیدم... آری من زنی را دیدم درآستانه مرگ... زنی را دیدم که رنگ صورتش به طور کامل پریده، گویا هیچ خونی در چهره ندارد. با لرزش دستانش شالی که بر گردن داشت با تکرار متعدد چشم چشم بر سر می‌گذاشت... من تازه متوجه ماجرا شدم. پیش از آنکه بتوانم فکری بکنم با تشر و نهیب ماموران مجبور به ترک صحنه شدم. اما دقایقی بعد از خود پرسیدم من چگونه آدمی هستم؟ به نظر من این از آن دست سوالاتی است که هر روزه شاید از خود بپرسیم ما چگونه مردمانی هستیم؟ از خود پرسیدم اگر به جای آن زن بینوا یکی از نزدیکان تو بود مثلا اگر دختران تو بودند یا چه می‌دانم، اصلا نمی‌دانم. به راستی من چیزی هم می‌دانم؟

نمی‌دانم چرا ناگهان پرتاب شدم به فاو، به دریاچه نمک، به جایی که همراه دوستانم در برابر گارد ریاست‌جمهوری عراق ایستادگی کرده بودیم. وقتی از گارد ریاست‌جمهوری عراق سخن می‌گویم تنها کسانی می‌توانند از آن صحنه درکی داشته باشند که جنگ با ارتش عراق را در تجربه و سابقه خود داشته باشند. من با گارد ریاست‌جمهوری عراق جنگیده بودم و اینجا نمی‌دانستم که برای دفاع از بینوا زنی که مثلا هم وطن من بود چرا نتوانستم کاری کنم؟ چرا پیاده نشدم تا به پلیس بگویم این ترس و وحشتی که به جان این زن انداخته‌ای تا دم مرگ او را رها نمی‌کند. او این ترس را به نفرت بدل می‌کند و به فرزندانش و خانواده‌اش و دوستانش منتقل می‌کند. چرا نتوانستم توضیح بدهم این راه به ناکجاآباد است و...، اما الان با خود می‌اندیشم من باماموران سخنی ندارم؛ حتما مامورند و معذور... آن‌ها احتمالا بنا به فرموده و دستور، مامور انجام این کار شده‌اند؛ در حالی که خبر‌هایی که از خیابان سردار جنگل می‌رسد که سارقان مسلح به راحتی در حال سرقت و راه‌بندان از خانه‌های مردم بوده‌اند. به خود می‌گویم حتما چنین است که چنان شده است. یعنی وقتی نیروی پلیس را به‌جای مقابله با سارقان، دزدان، تروریست‌ها، قاچاقچی‌ها، مامور مبارزه با دختران سرزمین‌مان می‌کنید نتیجه نباید چندان مورد انتظار باشد.

من حتی خطابم به احمد وحیدی، وزیر کشور و احمدرضا رادان، فرمانده پلیس نیز نیست. از نظر من ما نیازمند بازتعریف کلمه شرم هستیم. شرم چگونه واژه‌ای است؟ چگونه قابل بیان و تفسیر است؟ من شرم دارم و نمی‌دانم آن‌ها نیز شرم دارند؟ من هنوز می‌دانم در این مملکت وجدان‌های بیداری نیز هست.

من از آقای اژه‌ای می‌پرسم؛ شما چرا گزارش‌های دقیق به بالا نمی‌دهید؟ من یک شهروند ساده‌دل هستم. سخنان شما را می‌شنوم. می‌دانم در نظام قضایی بسیار مردان شریف مشغول به خدمتند. من از برادران امنیتی و سپاهی که تعداد خردمندان و دلسوزان در میان‌شان کم نیست از آن‌ها می‌پرسم؛ چرا شما نمی‌گویید این روش ره به بیراهه است؟! من سال‌هاست به ندرت تلویزیون ایران را رصد می‌کنم. اما دو شب قبل برای اولین بار پس از ماه‌ها وقتی مستند آیت‌الله خامنه‌ای را دیدم اعتراف می‌کنم تمام آن ۴۰ دقیقه را نگاه کردم. از توجه ایشان به کتاب به نویسندگان، تسلط ایشان به شعر. نه اینکه چیز جدیدی برای من باشد. من در سال‌های جوانی در خدمت ایشان بودم. اخلاق و روحیات ایشان را به خوبی می‌شناسم. تسلط ایشان به رمان و ادبیات مثال‌زدنی است. در انقلابی که بسیاری فقها و علما و روحانیون، روشنفکران ناآشنا به ادبیات و رمان درصدد تحول جامعه بودند او جزو معدود کسانی بود که رمان می‌فهمید و ادبیات می‌دانست. در حلقه نویسندگان و شعرا آمد و شد داشت. با موسیقی آشنا بود؛ در زمان ریاست‌جمهوری و در زمان رهبری همواره نگران حال نویسندگان بود. شاعران و هنرمندان قصه‌های فراوانی در این باره دارند. شخصا نیز ناگفته‌ها دارم که به دلیل پرهیز از برخی برداشت‌ها هیچگاه بیان نکردم. اما شهامت آن را دارم که شهادت بدهم که همواره نگران حال نویسندگان و اهل فکر بود.

اگر روزی در سال‌های منتهی به دهه ۵۰ فکر می‌کردی که نظام سیاسی‌ای مستقر خواهد شد که رهبر آن یک ادیب و فیلسوف و آشنا به ادبیات جهان باشد، شگفت‌انگیز می‌نمود. کسی که داستایوفسکی و تولستوی، بالزاک و ویکتور هوگو را بشناسد؛ کتاب‌های کانتزاکیس را خوانده باشد و با گورکی مانوس باشد. با شاملو، فروغ فرخزاد، اخوان ثالت، عماد خراسانی، علی شریعتی، محمدتقی شریعتی، شهریار و ده‌ها نویسنده مذهبی و غیرمذهبی آشنا باشد. حال شهریار را بپرسد و برای ابتهاج هدیه بفرستد. از این دست مثال‌ها فراوان است؛ به نظر من اتفاقی که دارد در خیابان‌های تهران می‌افتد بیش از آنکه ظلم به فرد و جایگاهی و فرهنگی باشد، ظلم به آیت‌الله خامنه‌ای است. ظلم به آن سابقه است. تحریف آن گذشته و راه طی شده است.

من منتقد وضعیت موجود هستم. سالیان درازی چنین بوده‌ام و انواع هزینه‌ها را پرداخت کرده‌ام. اما آنچه می‌بینم با مشی ایشان و گذشته و سلوک ایشان ناسازگار است. به نظرم تقصیر را باید به گردن سیاست‌سازان و مشاوران و نهاد‌های انتظامی و امنیتی انداخت که در گزارش‌ها و ارائه طریق برای حل به نظر خود این مشکل، به ایشان جفا روا می‌دارند.

آنچه من دیده‌ام چنانچه ایشان می‌دید به خدای واحد (باور من این است) برخورد می‌کرد. شما به واکنش وزیر کشور درباره فیلمی که همه جهان دیده‌اند، بنگرید! به این آدم که در چشمان شما می‌نگرد و این گونه سخن می‌گوید چه باید گفت؟ تاریخ بشر مشحون از ساختار‌هایی است که خلاف واقع گزارش می‌دادند و تصمیم‌سازی می‌کردند و به وقت بحران شانه خالی می‌کردند. ما در این مسیر نه به حجاب، نه به تقوا و نه به فضیلت نخواهیم رسید. چون نه فضیلت و نه رستگاری و نه انسانیت هیچگاه از طریق زور، تحمیل فشار و بی‌شرمی محقق نشده است. شرم را دوباره باید معنا کرد.

منبع: روزنامه اعتماد

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندی ها

پیشنهاد ما

دیگر رسانه ها