کد خبر: 761334
تاریخ انتشار :

به‌بهانه درگذشت آیت‌الله نعیم آبادی

زیست و زمانه آیت‌الله نعیم‌آبادی به‌روایت اسناد و خاطرات

آیت‌الله غلامعلی نعیم‌آبادی، روحانی انقلابی و عالم برجسته، با سال‌ها تلاش در مسیر تبلیغ اسلام ناب و مبارزه با رژیم پهلوی، نقشی ماندگار در پیروزی انقلاب اسلامی و توسعه فرهنگی هرمزگان ایفا کرد. از منابر روستایی تا سنگر نماز جمعه بندرعباس، زندگی او سرشار از مجاهدت، علم‌آموزی و خدمت به مردم است.

زیست و زمانه آیت‌الله نعیم‌آبادی به‌روایت اسناد و خاطرات
پایگاه خبری تحلیلی نامه نیوز (namehnews.com) :

آیت‌الله غلامعلی نعیم‌آبادی در چهارم اردیبهشت ۱۳۲۳ در روستای نعیم‌آباد دامغان، در خانواده‌ای روحانی به دنیا آمد. پدرش، حجت‌الاسلام قدرت‌الله نعیم‌آبادی، از شاگردان آیت‌الله مرعشی نجفی بود و در تهران دفتر ازدواج و طلاق داشت. او در هشتم خرداد ۱۳۶۴ درگذشت و در زادگاهش به خاک سپرده شد. آیت‌الله نعیم‌آبادی درباره پدرش می‌فرماید: «پدرم خطی زیبا داشت و کتاب‌های بکاءالعیون و گلچین احادیث از او منتشر شد که آیت‌الله‌العظمی شاهرودی بر آن تقریظ نوشت. او روحانی‌ای متعهد بود که در گرگان، شاهرود، سمنان و دامغان به منبر می‌رفت و در تهران نیز علاوه بر فعالیت دینی، دفتر ازدواج داشت.»

تحصیلات ابتدایی و حوزوی

تحصیلات آیت‌الله نعیم‌آبادی در مکتب‌خانه ملا بوالقیس آغاز شد و نزد کربلایی محمدابراهیم نعیم‌آبادی و کربلایی علی، مقدمات را آموخت. او می‌گوید: «در سال ۱۳۳۱ به تهران آمدیم و به دلیل مهارت در خواندن و نوشتن، در دبستان حجتیه و سپس دبستان اسلامی یتیمان جعفری تحصیل کردم. در این دوره با افرادی چون شهید حجت‌الاسلام حقانی آشنا شدم.» در سال ۱۳۳۶، در سیزده‌سالگی برای تحصیل علوم دینی به قم رفت و در مدرسه حاج سید صادق پذیرفته شد. اساتید او شامل حجت‌الاسلام حقانی (صرف و نحو)، آیت‌الله فشارکی (سیوطی)، آیت‌الله مؤمن و گرامی (منطق)، آیت‌الله دوزدوزانی (مطوّل)، آیت‌الله صالحی مازندرانی (معالم‌الاصول)، آیت‌الله صلواتی و شب‌زنده‌دار (لمعه)، آیت‌الله اعتمادی (رسائل)، آیت‌الله مکارم شیرازی (مکاسب)، آیت‌الله سلطانی (کفایه)، آیت‌الله‌العظمی گلپایگانی و حائری یزدی (درس خارج) و دکتر مفتح (فلسفه) بودند.

ازدواج و پیوند خانوادگی

در سال ۱۳۴۷، آیت‌الله نعیم‌آبادی با دختری از خانواده‌ای روحانی ازدواج کرد. مادر همسرش نوه آیت‌الله حائری یزدی و خواهرزاده آیت‌الله مرتضی حائری بود. پدر همسرش، حجت‌الاسلام طاهری، سال‌ها در بردسیر کرمان به تبلیغ دین مشغول بود. او می‌گوید: «همسرم به دلیل نزدیکی به بیت امام خمینی(ره) و خاندان انقلابی‌اش، از آگاهی سیاسی بالایی برخوردار بود. مراسم ازدواج ما در نیمه شعبان ۱۳۴۷ در قم برگزار شد.»

فعالیت‌های انقلابی و دیدار با امام خمینی(ره)

آیت‌الله نعیم‌آبادی از هفده‌سالگی با پوشیدن لباس روحانیت، پیام امام خمینی(ره) را تبلیغ کرد. در سال ۱۳۴۳، پس از آزادی امام از زندان، با او دیدار کرد و می‌گوید: «آن شب به سوی منزل امام دویدم و دستشان را بوسیدم. شور و شادی مردم بی‌نظیر بود.» پس از تبعید امام به ترکیه و عراق، او در نامه‌ای سرگشاده در مهر ۱۳۴۴ همراه فضلای قم از امام حمایت کرد. در سال ۱۳۴۷، مخفیانه به نجف سفر کرد و در جلسات امام شرکت نمود و از لبخندهای مهربانانه و پذیرایی ساده ایشان خاطره دارد.

سخنرانی‌ها و فعالیت‌های سیاسی

فعالیت‌های سیاسی آیت‌الله نعیم‌آبادی از هیئت‌های مذهبی در مناطق جنوبی تهران و شهرهایی چون سمنان، شاهرود و شیراز آغاز شد. او در منابرش از رژیم پهلوی انتقاد و از آرمان‌های فلسطین دفاع می‌کرد. ساواک از سال ۱۳۴۶ او را تحت نظر گرفت و در سال ۱۳۵۳ به دلیل سخنرانی درباره تحریم گوشក

دستگیری‌ها و زندان

آیت‌الله نعیم‌آبادی در سال ۱۳۵۳ به دلیل سخنرانی درباره تحریم گوشت وارداتی بازداشت شد و پس از دو ماه با التزام آزاد شد. در سال ۱۳۵۴ به اتهام سخنان تحریک‌آمیز مجدداً بازداشت و به سه سال حبس محکوم شد. در زندان، با منافقین که به مارکسیسم گرایش یافته بودند، مبارزه کرد و به دلیل مقاومت در برابر تراشیدن ریش، تنبیه شد. او در سال ۱۳۵۶ آزاد شد، اما در رمضان ۱۳۵۷ به دلیل سخنرانی در شاهرود و تظاهرات متعاقب آن، بار دیگر بازداشت و شکنجه شد.

پس از انقلاب اسلامی

پس از پیروزی انقلاب، آیت‌الله نعیم‌آبادی در کرمانشاه، دامغان و دیگر مناطق به تبلیغ و مبارزه با گروه‌های ضدانقلاب پرداخت. در جنگ تحمیلی، با سخنرانی‌های حماسی، مردم را به جبهه‌ها تشویق کرد و خود بارها در جبهه حضور یافت. در سال ۱۳۶۶ در مراسم برائت از مشرکین در مکه شرکت کرد و شاهد کشتار حجاج بود. در سال ۱۳۶۹ به امامت جمعه بندرعباس و نمایندگی ولی‌فقیه در هرمزگان منصوب شد و خدمات فرهنگی و اجتماعی گسترده‌ای مانند ساخت مساجد و حوزه‌های علمی انجام داد. او همچنین در مجلس خبرگان حضور داشت و آثار متعددی در زمینه‌های دینی تألیف کرد.

کناره‌گیری و آثار

در تیر ۱۳۹۸، آیت‌الله نعیم‌آبادی از نمایندگی ولی‌فقیه و امامت جمعه بندرعباس کناره‌گیری کرد و حجت‌الاسلام عبادی‌زاده جانشین او شد. از آثار برجسته او می‌توان به نماز زیباترین الگوی پرستش، روزه در آیینه وحی، امر به معروف و نهی از منکر، غدیر در آیینه تاریخ و نقدی بر وهابیت اشاره کرد.

در ادامه اسنادی از ساواک درخصوص فعالیت‌ها و مبارزات آیت‌الله نعیم آبادی از نظر می‌گذرد:

48351_933

2

3

4

5

6

آیت‌الله نعیم آبادی به روایت تاریخ شفاهی مرکز اسناد انقلاب اسلامی

متن زیر بر اساس گفت‌وگوی آیت‌الله غلامعلی نعیم‌آبادی با مرکز اسناد انقلاب اسلامی در تاریخ 27 تیر 1386 تهیه شده است. این خاطرات بخشی از تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی را تشکیل می‌دهند و به رویدادهای مهم سال‌های 1341 تا 1357، از جمله حوادث فیضیه، دستگیری و آزادی امام خمینی (ره)، فعالیت‌های انقلابی ایشان، دستگیری‌ها و تجربیات زندان پرداخته است. متن بدون تغییر در محتوا، صرفاً برای خوانایی بهتر بخش‌بندی شده است:

حضور در حوادث انقلابی حوزه (سال ۱۳۴۱)

ما توی حوادث انقلابی حوزه حضور داشتیم. مثلاً همان سخنرانی داغ و تند امام (ره) که فرمودند: «رئیس‌جمهور آمریکا بداند منفورترین فرد در دید ملت ایران است»، ما همان سخنرانی بودیم. بعد از سخنرانی، فشار جمعیت بود که جمعیت را هل می‌دادند. معلوم بود دست‌های پنهان دارد شرایط نامساعد درست می‌کند. ما آنجا بودیم.

حادثه فیضیه

روز حادثه فیضیه، من از منزل حرکت کردم برای شرکت در مراسم. گفتند زد و خورد شده و دیگر جلسه‌ای نبود که ما برویم. صبحش به نظرم در مدرسه حجتیه روضه‌ای بود، ما آنجا هم شرکت کردیم. آنجا بحث‌هایی مطرح شد. اعلام شد که بعدازظهر مجلس عزاداری امام صادق (ع) در فیضیه هست و گوینده‌اش هم مرحوم حاج انصاری (ره) بود. صبح هم در حجتیه ایشان بود. ما به آن حادثه نرسیدیم، ولی صحنه‌ها را بعد رفتیم دیدیم؛ آن لباس‌های پراکنده و سنگ‌ها و آثار را بعد رفتیم دیدیم. در حادثه حرکت کردیم، نیمه‌راه برگشتیم.

فعالیت‌های انقلابی و منبر

در دستگیری امام، من این توفیق را داشتم از همان دوران، شاید ۱۷، ۱۸سالگی یا زودتر، فقط به درس اکتفا نمی‌کردم. منبر می‌رفتم و عمدتاً هم در تهران مرکز منبرهای ما بود. این دستگیری‌های بعدی من هم که شد، همه‌اش در رابطه با منبر بوده. یعنی با حزبی، دسته‌ای، جمعیتی، همان پیام‌های امام را می‌گرفتیم و همراه با حرکت امام در تهران، عمدتاً تهران، بعد حالا توسعه پیدا کرد جلسات و ترویج مرجعیت امام و پخش رساله‌ها، همان کارهایی که بچه‌های انقلاب آن موقع انجام می‌دادند.

15 خرداد و آزادی امام (۱۳۴۲-۱۳۴۳)

توی ۱۵خرداد نبودم. تابستان ما می‌رفتیم همان نعیم‌آباد خودمان، بنابراین آن موقع من قم نبودم.

آزادی امام

آزادی امام را به خوبی یادم است. ساعت دقیق یادم نیست، ۱۰ شب، ۱۱ شب شنیدیم که امام آزاد شده. بنده دیگر کفش هم پایم نکردم، دق‌ بدو از مدرسه خان تا منزل امام. هنوز منزل امام جمعیتی نرسیده بود که ما رفتیم دست امام را بوسیدیم و از زائرین اولیه حضرت امام بودیم (ره). آن جشن باشکوه هم که آیت‌الله خزعلی سخنران آن جلسه بود، آن هم افتخار حضور داشتیم. آیت‌الله خزعلی یادم است به جای خطبه خواندن، «الف، ب، ت، جیم، ح، خ، دال، ذال، ج» با این حرکت جدید ساکت کرد آن جمعیت آن‌چنانی را. بعداً تفسیر قشنگی کردند، فرمودند: «من این را گفتم برای اینکه بگویم ما هنوز در الفبای اسلام باید الفبای اسلام را بدانیم و بفهمیم.» آن جلسه هم مثل بقیه طلبه‌های جوان، ما حضور داشتیم.

دستگیری‌ها

اولین دستگیری (۱۳۵۵)

جلسه اول دستگیری ما ریشه‌اش در همان پل سیمان بود، شهرری. مسجد نبود، هیئتی بود. آنجا علاقه‌مندان، حالا طلبه جوان، گاهی خود بحث‌های جدیدی که در آنجا هست، هم جوان‌ها و هم غیرجوان‌ها حضور پیدا می‌کردند. اولین دستگیری ما به خاطر افشاگری علیه آن حرکتی بود که طاغوت انجام داده بود. آیت‌الله گلپایگانی (ره) فتوا دادند به‌عنوان مبارزه با آن کار، یعنی وارد کردن گوشت ناسالم از خارج. من در آنجا رسماً گفتم باید مبارزه منفی کرد، همین‌طور که گاندی در هندوستان با مبارزه منفی انگلستان را شکست، ما هم باید مبارزه منفی بکنیم. این آغاز بازداشت ما بود، سال ۵۳، ۵۴.

دوران بازداشت

دوران بازداشت دو ماه طول کشید. در کمیته مشترک بودیم. آن مرحله اول شکنجه نبود، چون شکنجه، عنایت دارید، بیشتر برای این بود که می‌گفتند: «بگو عضو دیگر کیست؟ کدام گروه؟» بیشتر شکنجه‌ها به خاطر گروه‌ها بود.

هم‌بندی‌ها در کمیته مشترک

در کمیته مشترک با یکی از بازاری‌ها هم‌بند بودیم که حالا اسمش را نمی‌خواهم ببرم، چون هر وقت آن خاطره یادم می‌آید، شکنجه حضور با این بنده‌خدا از شکنجه اصل زندان برای من بدتر بود. خیلی بد گذشت به ما. یکی از بچه‌های بوشهر بود با اعتقاد مارکسیستی. من یادم است که این آقایی که عرض کردم، خاطره هم‌زندانی، او هم‌بندی او از اصل زندان برای ما سخت‌تر بود. خیلی شیفته زن و بچه‌اش بود، خیلی. ضمناً ژست انقلابی هم می‌گرفت. مثلاً مرحوم آقای طالقانی را می‌گفت: «من سوار ماشین می‌کنم.» به بعضی از مراجع اهانت می‌کرد، اما چند هفته‌ای که ماند، این‌ها برید. به تعبیر زندانی‌ها حسابی برید. می‌گفت: «امروز دیگر من می‌خواهم آزادی خودم را بگیرم از فاطمه زهرا، یا فاطمة‌الزهرا، یا فاطمة‌الزهرا.» قدم می‌زد از این‌جا به آنجا. گفتیم: «آخر برادر، من می‌گفت، یعنی شما بگویید به من خدا نمی‌تواند؟ این بازجو که می‌خواهد بنویسد آزاد نشود، نون بیاید پایین بنویسد آزاد بشود.» بعد این واقعاً این مدت، خاطره‌های تلخی از یک انسانی که توی حوادث این‌طور می‌برید و آن شخصیتی که در جامعه از خودش نشان می‌دهد، با آن‌چه که هست ۱۸۰ درجه فرق می‌کند. یکی آن نمونه‌ها، نون بیاید پایین، بگوید بشود، نمی‌شود، بگوید آزاد بشود به جای نشود. بعد از دو ماه آزاد شدیم.

دومین دستگیری (۱۳۵۴)

بعد از ده ماه دیگر، باز ما را گرفتند به دلیل سخنرانی‌های تندی که باز توی همان مسجد صاحب‌الزمان، پل سیمان، که مرحوم آقای ظهیری پیش‌نمازش بود، هم‌شهری‌های ما هم آنجا بودند، دامغانی زیاد بود. 10 شب به نظرم ما سخنرانی کردیم، فکر می‌کنم آقای غیوری هم، جمعیت خیلی، مسجد پر می‌شد به‌عنوان یک جلسه انقلابی با سابقه بازداشت ما، دیگر بچه‌ها جمع می‌شدند. این قضیه سال 54، فکر می‌کنم درست یک سال بعد، یعنی دو ماهش که زندان بودیم. بازداشت، 10 ماه بعد، یک سال بعد، فکر می‌کنم هر دو بازداشت ما در تولد حضرت امام عسکری، این‌طور که یادم است (سلام‌الله‌علیه).

دوران بازداشت

این‌بار ۴ ماه توی کمیته مشترک بودیم. اینجا هم شکنجه شدیم، هم به شدت مورد تحقیر و اهانت. زیر دادگاه هم با خیلی‌ها، با شهید کچویی، آقای بادامچیان، با خیلی‌ها، شهید لاجوردی، با این‌ها ما زیر دادگاه را، تعبیر خود ما، زیر دادگاه، 4 ماه در کمیته مشترک. در کمیته مشترک یک سلولی بود، کوچک، به نظرم دو نفری که گاهی ۳، ۴ نفر را آنجا قرار می‌دادند. آن هم یک مهندسی بود، اراکی، از آلمان آمده بود، چند تا دانشجو بودند. 4 نفر را در یک سلول کوچکی که 4 ماه ما توی همان سلول بودیم. از آنجا بعد از ۴ ماه ما را بردند قصر، زیر دادگاه. آنجا هم دیگر مدت سه سال ما را محکوم کردند. ۱۴ فروردین ۱۳۵۷ ما از زندان آزاد شدیم.

جرم

جرم‌مان سخنرانی‌ها بود. دادگاه همین سخنرانی‌ها که شما نظام را قبول ندارید، علیه نظام هستید. یعنی سه سال محکومیت. آخرش هم ما را اوین، ۱۴روز هم توی اوین انفرادی بودیم که از اوین ما را آزاد کردند.

فعالیت پس از آزادی

بعد از آزاد شدن از زندان، باز امام، ماه رمضان شد و فرمود باید افشا شود، قضایا گفته شود. اون ماه رمضان، بنده شاهرود بودم.

حوادث داخل زندان

شهادت آقا مصطفی، فوت شریعتی و قیام‌های مردمی

در درون زندان اصلاً یک واژه‌ای بود، می‌گفتند «ملی‌کشی». یعنی طرف دورانش که تمام می‌شد، تازه می‌آوردند به‌عنوان اینکه حالا ببینیم کی آزاد می‌شوی. ما زندانیان اسم این حرکت را گذاشتیم ملی‌کشی. حالا مثلاً فلانی 5 ماهه ملی‌کشی کرد. واقع این است که امید به آزادی به این زودی‌ها نبود. یعنی همه ما خودمان را باز آماده کرده بودیم برای یک دوران ملی‌کشی که حالا این دوران ملی‌کشی، یک وقت می‌بینی متناسب با جو خارج، باز همین‌ها را برمی‌گردانند، باز روز نو، دادگاه نو، محکومیت نو. تا به برکت حرکت ملت، دیگر نظام آن مواضع قبلی‌اش را مقداری تلطیف کرد و به موقع آزاد کرد و حوادث بعدش.

سرگرمی‌های داخل زندان

یک سرگرمی که دیگر، حالا من خدا را شکر می‌کنم، زندان را سعی کردم احساس نکنم. یعنی حالا این نعمتی است، شکری است، باید شکر کرد. در بین دوستان، من خنده‌هایم معروف بود. یعنی الآن هم از دوستان هم‌زندانی ما، آن‌هایی که یادشان است، بپرسید، یا حتی آن‌هایی که با ما دوست هم نبودند، هم‌زندان بودند، خنده‌های بلند و باصدای ما که حکایت از این می‌کرد که حالا زندان است و باید به خوبی و با نشاط گذراند. بعضی‌ها، تعبیر زندانی‌ها، می‌بریدند، افسرده می‌شدند. این افسردگی باعث می‌شد که همان‌طور که اشاره فرمودید، بعضی‌ها را امکانات بیشتری می‌دادند. زیر هشتی‌ها در آن طمع می‌کردند. زیر هشت اصطلاحی بود، یعنی میدان حاکمیت پلیس، جایی که پلیس در آنجا زندگی می‌کرد. حالا فلسفه زیر هشت چه بوده، نمی‌دانم، ولیکن معروف بود به زیر هشت. زیر هشتی‌ها طمع می‌کردند و طرف را جذب می‌کردند. از گرفتگی چهره‌ها بیشترین بهره را می‌بردند و افرادی را هم از این راه جذب می‌کردند، جاسوس درست می‌کردند در درون زندان، اخبار را به گوششان می‌رساندند برای اینکه حالا اگر عفوی شود، شامل حالشان باشد. اما نشاط در زندان یک نقطه قوت بود.

مطالعه و تدریس

در درون زندان، خوب، یک مقدار قابل‌توجهی با کتاب‌خوانی می‌گذراندیم وقتمان را. کتاب‌ها عمده‌اش از قبل بود. مثلاً پرتوی از قرآن مرحوم آقای طالقانی در زندان بود، نهج‌البلاغه بود، یک اشاره‌کشی بود، الامام الصادق اسد حیدر بود، کتاب‌هایی از قدیم. بعد بچه‌های زندان هم این‌ها را مرتب صحافی می‌کردند که بماند برای بعدی‌ها. گاهی هم حمله می‌کرد پلیس، بعضی‌ها را برمی‌داشت، آن‌هایی که حالا احساس خطر می‌کرد، این‌ها را حذف می‌کرد.

من یک سلسله درس‌هایی در درون زندان داشتم. به بعضی از دوستان می‌گفتم فقه، اصول. یادم است، همان زیر دادگاه بودیم، شهید لاجوردی به من گفت: «فلانی، من خدمت، یادم نیست، فرمودند سیدمسیح شاهچراغی، یادم نیست از علمای تهران، حالا یادم نیست اسم شریف‌شان، گفت من فلان کتاب را می‌خواندم، حالا می‌خواهم اینجا پهلوی شما یک فقهی بخوانم.» بعد المختصر النافع تألیف محقق صاحب شرایع، این را می‌آمدیم می‌خواندیم. که خود این هم که می‌خواندیم، یک قصه‌ای دارد. یک پلیسی بود، خیلی آدم ساده، بعد از انقلاب هم بچه‌های زندان سر به سرش نگذاشتند، خیلی ساده بود. آن موقع مثلاً قدم می‌زدیم با شهید لاجوردی، دیده بود ما با هم مباحثه می‌کنیم، کتاب را به شهید لاجوردی می‌گویم، قدم می‌زدیم. ایشان گفت: «نعیم‌آبادی بیا.» رفتیم، گفت: «اسمت چیست؟» گفتم: «غلامعلی.» «اسم بابات چیه؟» «قدرت‌الله.» «اسم پدرت چیه؟» گفتم: «آن هم قدرت‌الله.» گفت: «اینجا فیضیه نیست، اینجا زندان است.» غرض، یک مقداری از وقت ما خرج این می‌شد، یک مقداری خرج مطالعه می‌شد.

یادگیری زبان

یک وقتی ما انگلیسی شروع کرده بودیم در زندان، به نظرم پهلوی همین صادق زیباکلام، فکر می‌کنم، حالا این‌طور در ذهنم است. بعد آن هم پهلوی من عربی شروع کرد. نه او از من عربی یاد گرفت، نه ما از او انگلیسی. یک کمی شروع کردیم، همین منافقین جوی درست کردند که: «آقا، آخوندها در زندان به جای اینکه روی بحث‌های قرآنی کار بکنند...» حالا من کار کردم روی قرآن، این هم جوسازی دیگر. من ادامه ندادم. در ذهنم هست، پهلوی آقا صادق بود یا دیگری، یادم نیست.

منبع: پایگاه اطلاع‌رسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندی ها