سرمقاله ؛
چریک رفت ؛ وزارتخانه نفس کشید
وزارتخانه سنگر جنگهای چریکی نیست. رضایی رفت تا یادآوری شود که سیاست، عرصه تدبیر و وفاق است، نه التهابآفرینی و هزینهسازی برای نظام.

مصطفی صادقی / سردبیر: در سنت سیاستورزی ایرانی، همیشه یک پرسش بنیادین وجود داشته است: آیا مسئولان بر صندلی قدرت مینشینند تا «وفاق» و «اجماع» را بپرورانند، یا برای آنکه میدان را به آوردگاهی از جنجال و هیاهو بدل سازند؟ پاسخ به این پرسش، نه صرفاً یک تحلیل نظری، که اکنون تجربهای عینی است. نادره رضایی ـ که دیروز از سمت خود برکنار شد ـ نمونهای است که تاریخ به سرعت آن را در حافظه جمعی ثبت خواهد کرد.
از همان ابتدا روشن بود که حضور چنین فردی در ساختار وزارتخانه، بیشتر شبیه استقرار یک «چریک در اردوگاه حکمرانی» است تا نشستن یک مدیر در جایگاه مسئولیت. او نه زبان وفاق میدانست و نه هنر اجماع؛ و این کمبود، نه در حاشیه، بلکه در متن کارنامهاش آشکار شد. کدام اقدام او در مسیر آشتی ملی بود؟ در کجا نشانی از همدلی و همزبانی میشد یافت؟ کارنامهای که به جا گذاشت، بیشتر شبیه به دفترچهای پر از جنجالهای بیثمر بود تا ترازنامهای از خدمت.
وفاق، اگر معنایی داشته باشد، همواره در پرهیز از التهاب و در تدبیرِ سازنده متجلی میشود. اما اقدامات او، بیش از آنکه بذر همبستگی بپاشد، آتش چنددستگی را شعلهور میکرد. هر تصمیمش، به جای آنکه دیواری بر سوءتفاهمها بگذارد، شکافی تازه در بستر اجتماعی میگشود. چه هزینههایی که از این رهگذر به نظام و جامعه تحمیل نشد؛ هزینههایی که نه در سود وفاق که در زیان اجماعسازی بود.
نمونه عینی این وضعیت را میتوان در ماجرای شگفتآور و مشکوک «کنسرت شجریان» دید. تصمیمی ناپخته، شتابزده و بیحساب که نهتنها هیچ نفعی در بازسازی سرمایه اجتماعی نداشت، بلکه زخمی تازه بر اعتماد عمومی زد. این حادثه، بهمثابه نماد یک سیاستورزی بیتدبیر، بار دیگر نشان داد که چگونه یک خطای کوچک در محاسبه، میتواند موجی از ناامیدی را در دل مردم ایجاد کند. جامعه، به جای آنکه نشانی از همگرایی در این تصمیم بیابد، سرشار از حس تلخ بیاعتمادی شد.
باید پرسید: هزینه این ماجراجوییها را چه کسی پرداخت؟ آیا جز نظام سیاسی و مردم، طرف دیگری در این میان زیان دید؟ و آیا مسئولیتی سنگینتر از این بر دوش یک مدیر هست که سرمایه اجتماعی را پاس دارد و از لطمه بر اعتماد عمومی بپرهیزد؟ نادره رضایی اما درست برعکس، هر جا قدم گذاشت، گرد و خاکی برانگیخت و سرمایهای را از کف برد.
سیاستورزی، در منطق حکمت و تدبیر، بر پایهی «هنر شنیدن» و «قدرت همسخنی» استوار است. آنکه در مقام مسئولیت مینشیند، باید بتواند شکافها را پر کند، نه اینکه خود بدل به منشأ شکاف شود. اما رضایی، گویی هرگز درنیافت که وزارت، میدان چریکی و انقلابیگری نیست. این جایگاه، نه جایی برای تسویه حسابهای نمادین و ماجراجوییهای رسانهای، که عرصهای برای صبر، تدبیر و ایجاد اطمینان است.
برکناری او، صرفاً یک تغییر اداری نبود؛ بلکه نشانی از بازگشت عقلانیت به میدان حکمرانی است. جامعه بهروشنی دریافت که در فضای امروز، بیش از هر چیز به مسئولانی نیاز است که وفاق را پاس دارند و اعتماد عمومی را تقویت کنند. این برکناری، پیامی روشن دارد: جایی برای کسانی که جز جنجال نمیدانند و جز شکاف نمیکارند، در ساختار تصمیمسازی باقی نخواهد ماند.
آینده سیاست ایران، نه در دست آنانی است که از هر حادثه، یک نمایش رسانهای میسازند، بلکه در دست کسانی است که به معنای واقعی کلمه «خدمت» را جایگزین هیاهو میکنند. از این منظر، تجربه کوتاه رضایی، یک هشدار تاریخی بود: آنکه هنر وفاق ندارد، دیر یا زود جایگاه خود را از دست خواهد داد.
در پایان باید گفت: سیاست، میدان نزاع چریکی نیست. وزارت، عرصه سنگرگیریهای بیپایان نیست. این جایگاه، حریمی است برای کسانی که توان گفتوگو، تدبیر و اجماعسازی دارند. نادره رضایی رفت، اما پرسش بنیادین همچنان باقی است: آیا از این تجربه خواهیم آموخت که «وفاق» نه با جنجال، که با حکمت ساخته میشود؟
دیدگاه تان را بنویسید