در سوگ قیصر؛ پایان راه یک آدمحسابی
ما آرژانتینی بودیم، آرژانتینی که حرف مفت است، ما مارادونایی بودیم و به همین حکم ساده مجبور بودیم از هر چه آلمانی است بدمان بیاید، مجبور بودیم بگوییم فوتبال آلمان ماشینی است، بازیکنان آلمان بیتکنیک هستند و،،،
افشین خماند نوشت: بعد از فینال جامجهانی ۹۰ که دیگر مجبور بودیم، ژرمن بودن را با نفرت نهایت یکی کنیم و فحش بدهیم به آلمانیها و یک مکزیکی(داور)
… اما من راستش یواشکی او را دوست داشتم، به نظرم میآمد حتی از دکتر بیلاردو هم بیشتر شبیه دکترهاست، خیلی آدمحسابی طور بود
فرانتس بکن باوئر بودن آنجایی برایم جالب بود که بعد ار قهرمانیجهان اگر اشتباه نکنم فقط یک دوره کوتاه در مارسی کار کرد یه کوچولو هم در بایرن و گذاشت کنار
میدانید این یعنی گذشتن از چقدر پول؟ انگار فقط برای قهرمانی جهان جنگیدن را در شأن قیصرها میدانست و کمتر از آن را حریف نمیدانست
میدانید روال بر این است آن که گل میزند، خاطره میشود، اسطوره میشود، دفاع کمتر از مهاجم ماندنیتر میشود اما بکنبائر از گردمولر پیش افتاد چرا؟ او کاپیتان تیم بود؟ رهبر تیم بود؟ ذاتا رییس بود؟ اخلاقش به ستارهها شبیهتر بود؟
ما که بچه بودیم یک بهترینهای تاریخ داشتیم که با کمترین دیدن بازی عاشقشان بودیم
ما آن زمان فوتبال را بیشتر از آن که ببینیم میخواندیم
تیم منتخب ما هم ترکیبی بود از کیهان ورزشی، دنیای ورزش و تخیل کودکانه خودمان
این لیست را مرور میکنم؛ انگار همه مردهاند
یاشین، کرایف، پله،، مارادونا و حالا بکن باوئر … بقیهاش چه کسانی بودند؟ اصلا یادم نمیآید
دیدگاه تان را بنویسید